رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا
مطالب محبوب
دانلود رمان حاتم pdf از غزاله جعفری

 

دانلود رمان حاتم pdf از غزاله جعفری

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه

خلاصه رمان حاتم

آلا میثاقی، دانشجوی رشته‌ی پزشکی، درست هم‌زمان با آغاز دوره‌ی کارورزی‌اش در بیمارستان، با بحرانی تازه در خانواده روبه‌رو می‌شود؛ بحرانی که آن‌ها را ناچار می‌کند به محله‌ی قدیمی‌شان بازگردند. همان‌جایی که حاتم سلطان‌زاده در آن بزرگی می کند…

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان آهار

دانلود رمان ریسمان

قسمتی از رمان

نزدیکتر که شدم، صدای هق هق ریزِ مادرم را شنیدم سپس چهره ی درهمش را دیدم…قرار به دیدار شهروز بود! همه امروز صبح راهی زندان شدند برای ملاقات! فقط من مخالفت کرده و نزدیک به ظهر، قبل از برگشتشان، به خیابانگردی مشغول شدم آن هم دوشادوش نگار!!! تکیه به چهارچوب زده و غمزده نگاهش کردم +مامان جانم…من که گفتم نرو…گفتم بری بدتر بهم میریزی…چشمان غرقابه ی خوناش را به چشمانم دوخت غم بزرگی در پس نگاهش لانه کرده بود. به آنی چشمانش را به داروهایش دوخت آه سوزناکم را بیرون فرستادم مادرم از دست کارهای شهروز پیر شده بود؛ و شکسته… کاش پدرم بود! به سمت افسانه چرخیدم +مهتا و هلیا نیومدن؟ _مهتا بالاست….هلیا دانشگاه…ولی میاد دیگه کم کم! سری تکان داده

و همزمان پا روی پله گذاشتم +ببخشید من الان میامبه میان راه پله رسیده بودم که صدای نق نق ماهان به گوشم رسید مهتا با صدای هیسِ کشداری سعی داشت او را آرام کند. +تو بهش بگو…با تو راحتتره! صدای سمانه بود! خبر نداشتم که او هم اینجاست…_من؟ مگه دیوونه ام؟ من هیچی نمیگم…مهتا این چنین به هول و ولا افتاده بود. در حال بحث بر سر چه موضوعی بودند؟ +چی شده؟ چی رو میخواید به کی بگید!؟ هر دو ترسیده به سمتم چرخیدند؛ تقریبا وا رفته بودند سمانه با دیدنِ چشمان منتظرم، با دو دلی به مهتا نیم نگاهی انداخت_مهتا میخواست باهات حرف بزنه…قصد داشت از کنارم عبور کند که مهتا دستش را محکم گرفت +همه میخوان باهات حرف بزنن…ما قراره فقط آماده ات کنیم.

مشکوک به هردویشان خیره شدم چشمانشان چیزی را فریاد میزد…. رقم خوردن یک اتفاق شوم! +قلبم اومد تو دهنم، خب حرف بزنید! هر دو در حال مِن مِن کردن بودند که شیرین نیز به جمعمان اضافه شد پشت سرم ایستاد و مغموم به آن دو خیره شد +شیرین تو بگو چه خبره؟ اینا که یه ساعته وایسادن و چیزی نمیگن _من… چرا من؟ دیگر در حال کلافه شدن بودم +یعنی چی؟ پس کی میخواد حرف بزنه؟ اصلا موضوعش چیه؟ شاید خودم بفهمم شیرین نگاه ترسیدهای به پشت سرم انداخت در واقع آن دو را از نظر میگذراند_خب…خب…موضوع…درمورد شهروزه! +دوباره چه گندی بالا آورده که همه رو اینجوری بهم ریخته؟ چهره ی شیرین زار شده بود! انگار خیلی جلوی خودش را میگرفت تا به گریه نیوفتد! نکند شهروز….بلایی سر شهروز آمده بود!

مادرم انگار عزادار بود که آنطور گریه میکرد….صدای سمانه از پشت سر باعث شد دوباره سمت آنها بچرخم _هفته ی دیگه دادگاه داره…داراب…هنوز هیچ اعترافی نکرده…هیچی رو گردن نگرفته نفس راحتی کشیدم پس هنوز بود و نفس میکشید، برادر خانه خراب کنم! اما با حلاجی حرفش، ابروهایم کم کم به یکدیگر نزدیک میشدند چرا؟ مگر خودش نگفته بود فقط یکبار تو را ببینم؟ قول داده بود بر سر این موضوع… گفته بود شهروز جوان است برای مرگ! +خب؟ یعنی چی؟ چرا دست دست میکنه؟ اسماعیل رفته سراغش یا نه؟ _رفتن…با حاتم رفتن…همین امروز مهتا این بار به حرف آمده بود! اما باز همگی سکوت پیشه کردند…عنان از کف دادم +توروخدا درست حرف بزنید، دارید دیوونه ام میکنید_تو چقدر مامانُ دوست داری؟؟!

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
آلا میثاقی، دانشجوی رشته‌ی پزشکی، درست هم‌زمان با آغاز دوره‌ی کارورزی‌اش در بیمارستان، با بحرانی تازه در خانواده روبه‌رو می‌شود؛ بحرانی که آن‌ها را ناچار می‌کند به محله‌ی قدیمی‌شان بازگردند. همان‌جایی که حاتم سلطان‌زاده در آن بزرگی می کند...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    حاتم
  • ژانر
    عاشقانه
  • نویسنده
    غزاله جعفری
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    2046
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 21 بازدید
  • 60,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.