دانلود رمان یوفوریا pdf از صبا عابدی(آنید)
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
همه چیز از اونجایی شروع شد که تصمیم گرفتم این شهر آلوده و خالی از احساس و پشت سرم رها کنم و برگردم به مامن گاهم. جایی که میتونم خودم باشم و صدای فلوتم با جریان آب همبازی بشه. اما نمیدونستم آشنایی با اون میتونه کاری کنه از سیاه چاله هاش که پناهگاهم شده بود، فرار کنم به همون برزخ قبل.. اما اینو نمیتونم پنهان کنم که کنار این ممنوعه بودن خیلی خوشه، و منم عاشق سرخوشی …
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان شیرین بی فرهاد
قسمتی از رمان
صاف نشست و با خونسردی به دختر کنار دستش که با آن چهره مینیاتوری و بامزه، دستانش را به زیر چانه تکیه داده و به او نگاه میکرد خیره شد. تمشک! دختر سری با لبخند تکان داد که تمشک موهای سرکش و فر آلبالویی رنگش را از جلوی چشمان ریز شده اش کنار زد و با لبخندی دندان نما و کشیده گفت: عزیزم تک خنده ملایمی روی صورت دختر نشست و آماده شنیدن متلک های ناتمامش شد. تمشک ابروهایش را بالا انداخت و با همان خنده سری به نشانه تهدید بالا پایین کرد –خوش به حالت عزیزم، به ولله که خوش به حالت دستانش را مانند لات ها بهم کوبید و بلندتر گفت:
نداری ،نداری راحتی، نداری که انقدر زندگی خوش خوشانته با لبخند خونسردی که روی صورتش جاخوش کرده بود به صدای تمسخرآمیز دوستش گوش سپرد و مشغول جمع کردن وسایلش شد. –آدم عاقل میاد سر کلاس جلو کولر میشینه تنبلانه لم میده و فاقد اهمیت به سخنان استاد گوهرم ،کپه خوابش و میزاره. دستانش را باز کرد و با شگفتی داد زد –دیدی چیشد؟ گفتم آدم عاقل. تو که عاقل نیستی، تو که عقل نداری، حتی این مرحله برای یک الاغ بیشعورم قفله که البته تو مثل یه بنده خدایی باز کننده تمام قفل هایی. چی میگم آخه من زیرلب با خودش غر میزد، صدای خنده های آرام
او گویا روی مغزش تاتی تاتی کرد که با دستش ضربه ای محکم روی ران پایش کوبید و دندان قروچه کرد –به چی میخندی پیره بز؟ با شنیدن تکیه کلام آشنای مادبزرگش صدای خنده هایش بالاتر رفت و دستش را سریع برای کنترل خنده اش روی دهان قرار داد. –خب هی کوفت، کی میاد تو این گرما میشینه زیر نور مستقیم آفتاب که تو نشستی؟ نگاش کن برای من حالت شاعرانه ام گرفته؛ نقاشی و شمع و شراب و شجریان. جمعش کن تورو به قران نوکرتم جمعش کن از جایش برخواست و دساش را به سمت تمشک دراز کرد –نمیای؟ نگاهی عاقل اندر سفیهانه بین او و دستش رد و بدل کرد و با دهانی کج شده ادای دختر را در آورد.