دانلود رمان دل pdf از سارا بانو
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
ژانر رمان: عاشقانه، خشن، ازدواج اجباری
راستین که شب خسته از کار در شرکت به خانه میرفت ناگهان دختری جلوی ماشینش را میگیرد و ازش تقاضای کمک میکند تا از ازدواج اجباری که قرار انجام شود نجاتش دهد …
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان آهو و شکارچی
دانلود رمان نورا
قسمتی از رمان
بعد خوردن صبحانه آماده شدیم تا بریم خرید حلقه هارو مادر راستین سوسن جون انتخاب کرد دوتا حلقه نقره مال من وسطش تک نگین داشت ومال راستین ساده بود بعد از کلی خرید و گشتن برگشتیم خونه ساعت نزدیکای۹شب بود که تقه ای به دراتاقم خورد +بیاین داخل باباز شدن در و ورود لیلی یکم جاخوردم ولی به روی خودم نیاوردمو گفتم +جانم!!کاری داشتی؟؟ باکلی اشوه اومد جلووگفت ^چندمیگیری بکشی کنار؟ متعجب نگاهش کردم که ادامه داد ^ببین من که میدونم بخاطر پولش میخوای زنش شی پس همین اول بگو چقدرمیخوای تاخودم بهت بدم بعدش خودت هرجا خواستی بری برو خوب چقدر بنویسم برات!!!
این دختر واقعا یه بی حیا بود اخمام توهم رفت +ببین اولا من بخاطر پولش نمیخوام زنش شم دوما بهش علاقه دارم سوما زندگی خودمه تو چرا میسوزی!!! ازجوابم متعجب شدولی بازم به روی خودش نیاورد ^من که میدونم آخرش ولت میکنه ومیاد سمت من بلندشدمو روبه روش ایستادم +خوب گوش کن لیلی خانم راستین ما ِل منه و مال من هم میمونه توهم اگه شوهرگیرت نمیاد خودتو بکشی سرسنگین تری وباادامه حرفم تنه ای بهش زدمو از اتاق بیرون رفتم…. همه توحال نشسته بودیم که سوسن جون صدام کرد ^هاناعزیزم
+جانم؟ ^برای عقدت نمیخوای به خانوادت بگی بیان!! خیلی مشتاقم ببینمشون باشنیدن این حرف بغض به گلوم چنگ زد سرمو پایین انداختمو چیزی نگفتم که همون لحظه راستین گفت _پدرومادر هانا فوت شدن و هانا خواهر مهردا ِد مامان فکرکنم مهرداد رو یادتون باشه ^آهان آره یادمه خیلی پسرخوبیه واقعا بهش تبریک میگم بابت داشتن همچین خواهری تشکر زیر لبی کردم که گوشی راستین زنگ خورد میخواد از همه چی سردربیاره بازنگ خوردن گوشیم بهش نگاهی انداختمو جمع رو ترک کردم +سلام چیشد مهرداد؟ ‘سلام همه چیز ردیفه
اون امیر فلاحی هم نمیفهمه از کجا خورده +کارت عالی بود پسر راستی تایادم نرفته آخر هفته عقدمه ‘چی؟ +مامانم گیرداده تاایرانم باید ازدواج کنی ‘خوبه که دیگه چی میخوای؟ دختربه اون خوشگلی +بله دختر به اون خوشگلی گندزد توکارمن درضمن مجبور شدم بگم هاناخواهرته بهتر آماده شی واسه عقد خواهرت ‘داداش بیخیال +این نون ِی که تو توی دامن من گذاشتی پس خودتم باید کمکم کنی ‘باشه ماکه همیشه مطیع شماییم +مزه نریز بی مزه ‘فعلا گوشیو قطع کردمو به سمت حیاط رفتم تا کمی قدم بزنم…. این چندروزعین برق و باد گذشت وروز عقد منوراستین فرارسید