دانلود رمان نورا pdf از هانیه محمدیاری
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
ژانر رمان: عاشقانه
سیاوش بزرگمهر مرد مورد اعتماد همه.مردی که بچه های یتیم برادر مرحومش و زیر بال و پرش گرفته. مردی که جوونی نکرده و از خیلی سالا پیش دل به چشمای نورا داده که براش دور و دست نیافتنیه. حالا نورا هم عاشقش شده و وارد رابطه شدن.اما زندگی سیاوش رازهایی داره که دست و پاشو بستن… نورایی که چشم پسر برادرش آراز و هم گرفته. آرازی که اصلا مورد اعتماد نیست و می خواد هر طور شده نورا رو به دست بیاره…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان آهو و شکارچی
دانلود رمان خاوین
قسمتی از رمان
نیما برادرش بود که فرزند خلف مامان فاطمه بود که هم به دستورات او گوش می داد وهم در رشته ای که مامان فاطمه دوست داشت درس می خواند. گاهی از این همه تبعیض و پسر دوست بودن مامان فاطمه حرصش می گرفت. اما با تمام مخالفت ها توانست با پس اندازی که از پول هایی که هر ماه بابا بهادر به حسابش می ریخت، جمع کرده بود، در منطقه ی متوسط شهر، مغازه ی کوچک و جمع و جوری برای خود دست و پا کند. آن روزها هرگز فکر نمی کرد که روزی حتی مسیرش به این نقطه و بازاری که آن قدر اسم و رسم دار بود بیفتد.
شاید اگر کمک های از روی لجبازی بابا بهادر با مامان فاطمه نبود،محال بود حتی بتواند خواب این مغازه را ببیند. گاهی از این لج و لجبازی پدر و مادرش که حتی بعد از جدایی و طلاق شأن هم ادامه داشت، راضی و خوشحال می شد آن وقت ها که به نفع او تمام می شد. با کمر درد، صاف ایستاد و نگاهی به مغازه ای که حالا از تمیزی برق می زد انداخت. حتی نفهمید چند ساعت مشغول کار بود که مغازه ها کم کم باز شدند. _فردا یکی رو میارم کولر و راه بندازه….کی قراره وسایلا رو بیاری؟ در حالی که از کلمن کوچکی که با خودشان آورده بودند برای خود آب می ریخت گفت: _هر چی زودتر…
اخلاق اون کریمی خدا نشناس پدر سوخته رو نمی شناسی که چقدر نانجیبه؟ دو روزم که اساسا اون جا باشه، از پول پیشم کم می کنه. نیما اخمی کرد و لیوان آب را از دست او گرفت _اگه یه کم دیگه تو مغازه ی اون یارو می موندی،یه خونی یقمون و می گرفت. خنده ای به لحن عصبانی و جنگی نیما زد. این پسر سر به زیر را چه به دعوا و خون راه انداختن؟ _یا….Ϳ همسایه کمک نمی خوایین؟ صدای در را نشنیده بودند،اما صدای پر جذبه و با صلابت مرد، خوش بر گوشش نشست که سر بلند کرد.