دانلود رمان آهو و شکارچی pdf از معصومه رسولی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
ژانر رمان: عاشقانه، تخیلی
گذشته خان روستا و رازی که پنهان کرد، بعد از بیست و هشت سال دامان پسر خان رو میگیرد شبی کالبدش گرگ میشود و پای دخترک روستایی را به بازی خطرناکی باز میکند…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان سایه مجنون
دانلود رمان عشق یعنی شعله
قسمتی از رمان
اینقدر به این موضوع فکر کردم که کلافه شدم پس از آشپزخونه سبدی برداشتم و به سمت مرغداری کوچولو گوشه ی حیاط که بابا با توری درست کرده بود، رفتم. همینکه پام به حیاط رسید یادم افتاد امشب، شب ماه کامله. باید امشب به عمارت خان برم. کنجکاویم اینقدر شدت گرفت که بیخیال آوردن تخم مرغ ها شدم و تصمیم گرفتم سروقت کتاب برم. مسیر رفته رو برگشتم، از پله هابالا رفتم. همینکه وارد اتاقم شدم با چشم دنبال کتاب گشتم که روی تخت دیدمش، کتاب رو برداشتم و روی تخت چوبی قدیمی که بابااز سمساری تو شهر خریده بود نشستم.
کتابو باز کردم از ادامه شروع به خوندن کردم و تو سرم نقش های برای رفتن به عمارت خان میکشیدم. همینطور که میخوندم صدایی از بیرون شنیدم انگار یکی با صدایی منعکس و نجوا گونه داشت صدام میزد. با تردید و کمی ترس کتاب رو بستم و بیصدا از جا بلند شدم. آهسته به سمت سالن راه افتادم ضربان قلبم هر لحظه تند تر میشد، نمیدونستم پشت در چی در انتظارمه. (آذرخش) با صدا الارم گوشیم از خواب پریدم. ترسیده نگاهی به صفحه انداختم که چشمم به اسم علی خورد. تماس رو وصل کردم، – الو آذی کجایی؟
– درد سر صبحی چته مرد حسابی – آذی چیزی مصرف کردی دیشب، بابا قرار داشتی با فرهمند. با این حرفش سریع از روی تخت پایین اومدم اما نمیدونم چطور ملحفه به پام پیچید و پهن زمین شدم و گوشیم کمی اونور تر از من پرت شد. دستمو دراز کردم و همینطور که له شده رو زمین افتاده بودم به حرف علی گوش دادم – الو آذرخش چیکار میکنی پسر، این صدای چی بود؟ درحالی که پاهام رو ازاد میکردم گفتم – چیزی نشد تو برو شرکت، من میرم سراغ فرهمند. – ما که از کارای تو سردر نمیاریم، باشه داداش فعلا در همین حین صدای آیهان اومد که میگفت.