رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا
پست های ویژه
رمان طاعون زده

دسترسی به رمان طاعون زده اثر آوا موسوی دانلود فایل PDF (با لینک مستقیم) – ویرایش جدید و بهبود یافته + مخصوص موبایل)

طاعون زده روایتگر دختری است مانند تمام دختران دیگر! با یک زندگی آروم و بی دغدغه و رویاهای صورتی کوچک و بزرگ! تا کنون اسم طاعون به گوشتان خورده؟ طاعون یک بیماری است که رحم ندارد! و حالا طاعون افتاده به جون تک تک آرزوهای او که مجبور می‌شود آرزوهای طاعون گرفته‌اش را با دستان خود بسوزاند! حالا سال‌ها گذشته و کسی که روزی مهم ترین داشته زندگی‌اش بود، از میان خاکستر آرزوهایش دوباره پیدا می‌شود، آمده تا جواب تک تک سوالاتش را از طنین بگیرد، بعد از سال‌ها طاعون برگشته …

نمونه ای از نثر رمان طاعون زده

زمانی که کلاس اول راهنمایی بودم بابا تازه بازنشسته شده بود و از طرفی به خاطر وامی که از بانک گرفته بود، بدهی داشت و برای همین اوضاع اقتصادی مان چندان خوب نبود. در آن زمان با وجود سن نه چندان زیادم، درک می‌کردم که چه فشاری بر روی شانه‌های باباست و تا حد توانم و تا جایی که می‌شد سعی می‌کردم از بابا درخواستی نداشته باشم. یعنی راستش خجالت می‌کشیدم؛ چون از چهره کلافه و خسته بابا فهمیده بودم که تا چه حد زیر فشار است. اولین جلسه کلاس ورزشم بود و من کفش ورزشی نداشتم. از طرفی در آن روزها بدهی‌های بابا اوج گرفته بود و دخل و خرجمان به طور عجیبی به هم نمی‌خورد.

طوری که کم کم داشتیم برای فراهم کردن مایحتاج اولیه به مشکل بر می‌خوردیم. ساده می‌گویم… خجالت کشیدم به بابا بگویم کفش می‌خواهم. نه این که بابا برایم نخرد… نه… من فقط نمی‌خواستم باری اضافه تر باشم. جلسه اول کلاس ورزش بدون کفش ورزشی به مدرسه رفتم و وانمود کردم که حالم خوب نیست و از معلم ورزشم فورجه گرفتم. آن روز اصلاً روز قشنگی نبود و یکی از تلخ ترین خاطرات روزهای نوجوانی‌ام برایم رقم خورد. چرا که بچه‌ها مسخره‌ام کردند و می‌گفتند چرند گفته‌ام و چون حوصله ورزش کردن نداشته‌ام می‌خواستم از زیر بار ورزش کردن در بروم. راستش معلمم هم تا حدودی شک کرده بود؛ اما خب با

وجود درد آن روز و نگاه‌های پر از سوء ظنی که مرا نشانه گرفت از کارم راضی بودم. دروغ چرا؟ عصبی و دل شکسته شدم… نگاه‌هایشان مرا تحقیر کرده بود. در مقابلم نگفته بودند؛ اما واژه دروغگو را از چشم‌هایشان می‌خواندم اما در دلم به درک بزرگی گفتم آن‌ها، من نبودند و شرایط مرا نداشتند. نه در آن روزها بلکه همیشه همینطور بودم. تا حد توانم سعی می‌کردم از خانواده‌ام درخواستی نداشته باشم. حتی در زمان کنکور وقتی قرار بود کتاب تست بخرم، از قبل از بچه‌ها قیمت گرفته بودم و نزدیک به دو هفته کلنجار رفتم تا به بابا بگویم باید آن حجم کتاب را برایم بخرد. بچه‌ها بارها کتاب‌های تستشان را عوض می‌کردند تا …

با رمان بوک همراه باشید و این رمان را بخوانید: رمان طاعون زده

  • اشتراک گذاری
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 19 بازدید
  • برچسب ها:
مطالب مرتبط
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.