دسترسی به رمان من را ببخش، لئونارد پیکاک اثر متیو کوئیک دانلود فایل PDF (با لینک مستقیم) – ویرایش جدید و بهبود یافته + مخصوص موبایل)
کتاب حاضر، رمانی است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده است. در این رمان روز تولد لئونارد پیکاک است. همچنین روزی است که او دوست صمیمی سابقش را به دلیل کارهای وحشتناکی که با لئونارد کرده، میکشد و بعد با تفنگ پدربزرگش خودکشی میکند. شاید او یک روز به این باور برسد که متفاوت بودن هیچ عیبی ندارد؛ و حتی مهم است؛ اما امروز آن روز نیست …
نمونه ای از نثر رمان من را ببخش، لئونارد پیکاک
دوستم بابک ایرانی است؛ اما اولین بار که او را دیدم، به همه میگفت پارسی است؛ چون اکثر نوجوانان آمریکایی نمیدانند که ایران قبلا سرزمین پارس بوده. اما وقتی او سال اول دبیرستان بود، اگر به صورتش چروک و ریش اضافه میکردی، درست شبیه رئیس جمهور ایران، محمود احمدی نژاد میشد. اگر بابک خودش را هم شکل او در میآورد دچار دردسر می شد، مخصوصاً در مراسم ملی ما مثل سالگرد حادثهی یازده سپتامبر و هر زمان دیگری احمدی نژاد اظهار نظرهای ضد آمریکایی کرده باشد. آقای سیلورمن میگفت والت دیزنی متهم به طرفداری از نازیها بود و به گردهماییهای نازیها میرفت، تصاویر ضد یهودی در کارتونهایش میگذاشت
و در صنعت سینما ملحق به گروه نژادپرس که علیه یهودیها بودند. والت دیزنی! جالب است که مردم چطور در خفا نژاد پرستاند؛ یعنی میلیونها کودک بیگناه از سرتاسر جهان به پارک دیزنی ورلد میروند و این همه به آنها و خانوادهشان خوش میگذرد و همهی اینها توسط یک متهم به طرفداری از نازیها سازماندهی شده چرا مردم بیشتری در این باره حرف نمیزنند؟ آقای سیلورمن میگوید دیزنی میخواست مدینه فاضلهی جذاب و متقاعد کنندهای خلق کند تا کسی جرئت نکند مخالف آن باشد. آقای سیلورمن پرسید: این شما رو یاد چی میاندازه؟ و همهی ما فهمیدیم که جوابش هیتلر بود. این حرفش باعث عصبانیت
تعدادی از بچههای کلاسمان شد. لوری اسلیپر گفت: چرا میخواین دوران بچگی ما رو خراب کنین؟ و آقای سیلورمن گفت: شما ترجیح میدی که ندونی والت دیزنی بارها متهم به طرفداری از نازیها شده؟ و لوری اسلیپر گفت: بله. و این مرا غمگین کرد؛ چون میدانستم لوری این را از ته دل گفت. در مدرسهی ما این منطق خیلی معروف است که باید سر خود را مثل کبک در برف کرد. انگار حتی اگر برق پارک دیزنی توسط بردههای آفریقایی در زیرزمینهای پنهانی تولید میشد که در غل و زنجیر بودند و به زور باید سوار دوچرخههایی میشدند که به مولدهای برق وصل بود و شلاق میخوردند و شبها در قفس میخوابیدند و خوراک خوبی هم نداشتند …