رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا

 

دانلود رمان کلاغ زاده pdf از نوشین سلمانوندی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه،اجتماعی

خلاصه رمان کلاغ زاده

مرگ رازآلود مادر، نارون را به ریشه‌های پدرش می‌کشاند. سال‌ها بعد، زمانی که در دست پسرعمویش قرار می‌گیرد، به همراه بی‌بی‌اش شبانه می‌گریزد و به تهران پناه می‌برد. در آن شهر پرهیاهو، دل به کسی می‌سپارد که حضورش جز سیاهی و سقوط چیزی برایش نیست.

رمان های پیشنهاغدی:

دانلود رمان ستی

دانلود رمان عشق اسپانیایی

دلم میخواهد سنگینی خاطراتم را بالا بیاورم؛ آنقدر عق بزنم که ذهنم خالیِ، خالی شود! نیکمت های قهوه ای رنگی که به هم چسبیده بودند و هفت نفری رویشان آوار میشدیم و به سختی خودمان را جا میکردیم؛ چقدر تنها شدهاند. با درد چشم بستم، نفس سنگینم را خالی و از نیمکت ها فاصله گرفتم. دستم را روی قفسه ی سینهام گذاشتم و به سمت خانه ی سنگی آقابزرگ پا تند کردم. میخواستم دور بشوم، دور از این باغ و خاطرات قدیمیاش. همه به داخل رفته و مرا به حال خود رها کرده بودند. با هر قدم، نزدیکیام به خانه بیشتر میشد و حس میکردم وزنی سنگین روی سرم قرار گرفته است و هر لحظه امکان دارد نقش بر زمین شوم! نگاهم زوم سه پله ی مرمریِ شد که روزهای تابستانی با بانو روی اولین پله اش مینشستیم و موهایم را میبافت. به آسمان تاریک بالای سرم نگاه کردم؛ ستاره ها فرار کرده بودند.

و ابرها در دریای سیاهش، دریانوردی میکردند! با صدای تیکِ در، نگاه از سقف بیستارهام گرفتم و به مری مو طلاییم خیره شدم. غمِ نگاهش را حس میکردم و بیشتر از آن، لاپوشونیاش برای نفهمیدنم را. –نمیخوای بیای بالا؟ چشم هاش به در خشک شدن نارون! من نارون بودم. دیگر کسی مرا شهیفه نمینامید. پایم را روی اولین پله گذاشتم. چشمانم را باز و بسته کردم تا سرگیجه ام کمتر شود. –حسِ… حسِ بدی دارم! یک دستش را روی شکمش گذاشت و دست دیگرش را به لـبه ی در گرفت تا پایین بیاید. –نیا پایین! –مگه میشه؟ میترسم پس بیفتی. رنگ به رو هم نداری! دستی به صورتم کشیدم؛ از دور هم، چهره ام فریاد میزد که مبتلا به غم است. پایم را روی دومین پله گذاشتم که سنگینی سرم شدت گرفت و چشمانم بیشتر از دفعه ی قبل، شروع به سوختن کردند. «آخِ» آرامی زیر لـب گفتم که ترسیده داد زد.

چی شد؟! سمت چپ سرم نبض گرفته بود و نمیتوانستم پلک بزنم؛ اما با این حال به سختی سر بلند کردم تا نگران نشود. –کیارش؟ عصبی نگاهش کردم و با اخم گفتم: –صداش نزن. با خنده، نزدیکتر شد و حسودی را هم نثارم کرد. به پلهها نگاهی انداخت و مظلوم گفت: بدون کیارش نمیتونم. تازه خیلی هم لیزن! خواستم به مظلومیت و لحن بچه گانه اش بخندم؛ اما جوابش شد یک آخِ دیگر از میان لـبهای ترک خورده ام! حس میکردم، سوختن مویرگ های سرم را به درستی حس میکردم و از دردش، سرم در حال ترکیدن بود! باید خالی میشدم، شاید کمی داد و فریاد، کمی گریه و ناله برایم خوب بود. شاید هم گرفتنِ ماهور زیر مشت و لگدهایم به وضعیت حالم بهبود میبخشید! نگاهی به مری انداختم، تنها نبود و بیشک کیارش کنارش ایستاده بود و سعی در آرام کردنش را داشت. آنقدر سریع به بیرون آمد که لحظه ای شک کردم.

شاید فالگوش حرف هایمان ایستاده بود. صدایشان مانند زنگی در گوشم میپیچید و در آخر، باعث تیر کشیدن سرم میشد. نمیتوانستم چهره یشان را واضح ببینم؛ انگار که در دریای وسیعی غرق شده بودم و با باز کردن پلک هایم، شدت آب مرکز چشمانم را هدف میگرفت و سوزشش، دنیایم را ویران میکرد. حس سوزش کف دستم و درد انگشت های پایم، زجرآورترین قسمت از دگرگونی حالم بود! دیگر تاب نیاوردم. نمیتوانستم با حجم درد استخوان سوزی که در این چند ثانیه به جانم افتاده بود مقابله کنم؛ چشم بستم و بدون ترس از سقوطم، جسمم را به دست باد گوش خراشی که در دل شب نعره میکشید، سپردمبوی تازگی گچ را دوست داشتم. دلم میخواست ریه هایم را پر کنم از این بو جایم گرم و نرم بود؛ دلم نمیخواست چشم باز کنم و دوباره سردرد بکشم. سردرد؟! چشمانم را به سرعت باز کردم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب

مرگ رازآلود مادر، نارون را به ریشه‌های پدرش می‌کشاند. سال‌ها بعد، زمانی که در دست پسرعمویش قرار می‌گیرد، به همراه بی‌بی‌اش شبانه می‌گریزد و به تهران پناه می‌برد. در آن شهر پرهیاهو، دل به کسی می‌سپارد که حضورش جز سیاهی و سقوط چیزی برایش نیست.

مشخصات کتاب
  • ژانر
    عاشقانه،اجتماعی
  • نویسنده
    نوشین سلمانوندی
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    291
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 588 بازدید
  • برچسب ها:
مطالب مرتبط
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.