دانلود رمان شهر ماه خونین pdf از زهرا سعیدزاده برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
آذر، روزی معمولی را در خیابان ها و کوچههای پر از همه گونه هیاهو و شلوغی کار و زندگی گذران میکند. او در میان جمعیت شلوغ از آدمها گمی شده است. اما روزمرگیاش به ناگاه به یک رویداد غیر منتظره تبدیل می شود؛ یک روزمرگی که با گم شدن در مسیر خانه اش و ورود به دنیایی به نام “شهر ماه خونین” آغاز میشود. همهچیز در این دنیای مهیب و تاریک به شکلی نامرئی میماند، یک خواب عمیق که آذر به دنبال راهی برای از آن بیدار شدن و بازگشت به دنیای خودش است.
آذر نفس عمیقی کشید. الان حوصله این خیال پردازی ها را نداشت. باید جوری قضیه را جمع می کرد و به او اطمینان خاطر می داد. نمی شد در عرض مدت کوتاهی با خیالات یک نفر جنگید. باید او را می پذیرفت و هدایتش می کرد این ها را قبل از اینکه معلم شود هم میدانست. گفت: من نمی ذارم تا وقتی من کنارتم کسی تو رو جایی نمیبره. اگه تنها بشم اگه تنها برم خونه همه چیز ممکنه. تلفن میزنم مادرت بیاد دنبالت خوبه؟ واقعا؟
آره حتماً هم صبر میکنم که بیاد بعد میرم. نوید نگاهش کرد چشمانش برق زدند اما خیلی زود به نقطه های تاریکی تبدیل شدند. خوش حالی اش چند لحظه بیشتر دوام نیاورد. دوباره تکرار کرد: اما من میترسم. آذر روبه روی نوید روی زانوهایش نشست. کف انبار لایه قطوری از خاک نشسته بود اما آذر اهمیتی نمیداد در فکر جمعیت منتظر در سالن بود. نوید مگه تئاتر و دوست نداشتی؟ نوید سرش را به تأیید تکان داد تو این همه وقت منتظرش بودی اگه الان بلند نشی برای همیشه از دستش میدی.
بعد دائم به این فکر میکنی که چرا اون روز ترسیدی و نتونستی شجاع باشی. بعضی وقتا لازمه برای چیزایی که دوست داری شجاع باشی. آذر وقتی این جملات را میگفت تمام مدت به خودش فکر میکرد نوید نگاهش کرد. آذر دید که مردد شده است ادامه داد: اعتماد داری دستتو میذارم توی دست مادرت؟ نوید گفت: «آره.» آذر بلند شد و خاکی را که روی زانوهایش نشسته بود با دست تکاند. گفت پس بلند شو من حواسم کاملاً بهت هست. نوید دستش را گرفت و بلند شد.