دانلود رمان نقطه شبنم pdf از فرزانه صفایی فرد برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
نادرخان که از طلا فروشان قدیمی و اسم و رسمدار شیراز است؛ همچون پدر سالار تمام اعضای خانودهاش را تحت سلطهی خود دارد و در واقع بر آنها حکومت میکند. کار و زندگی همهشان وابسته به اوست تا آنجا که در خصوصی ترین مسائلشان دخالت میکند و عمدتاً هم به نتایج مطلوب میرسد. مگر در چند مورد خاص! دو فرزند و یک نوه! آنها که نتوانستد زیر بار این سطلهی ناعادلانه زندگی کنند و مقابل نادرخان ایستادند، اما مسلماً ایستادن مقابل نادرخان بهایی دارد که همهکس حاضر به پرداخت آن نیست. همهکس جز، باقر و باران و افشین که پیه خروج از زیر سایهی نادرخان را به تن مالیدند و عواقبش را به جان خریدند…
نچی کردم و سرم را آرام تکان دادم. میدانستم که پر و بال دادن به فکرهای بی ربط توی سرم فقط به خاطر این بود که اضطراب ناشی از نزدیک شدن آرش به خودم در حضور همه ی اهالی خاندان نادری را پس بزنم؛ هرچند که حواسشان نبود. خانم یه کمک میکنی؟ حواسم باز جمع پسر بچه شد. خیلی وقت بود که دیگر پول نقد توی کیفم پیدا نمیشد بابا را صدا زدم برگشت و بی حوصله یک اسکناس ده تومانی از جیبش درآورد و به بچه داد.
پسر رضایتمند تشکر کرد. دو پسر و دختر دیگر داشتند به طرفمان می آمدند که بابا گفت برویم. هم قدمش شدم و گوشی ام را درآوردم. وارد اسنپ شدم. داشتیم روی نقشه جابه جا میشدیم. سمت در اصلی بودیم. همانجا را روی نقشه تایید کردم و از بین دو کرایه ی پیشنهادی گزینه ی گرانتر را انتخاب کردم اول و آخرش ناچار به انتخاب همان گزینه بودم
این بار برای کم کردن اضطراب ناشی از اشاره هایی که امروز در تمام طول مراسم بی جواب گذاشته بودم، چند بار بوق زدم برای حسم به باخبر بودن زن عمو هم…
برای این که به هوای اشاره ی آخر سمت میز آب معدنی ها رفته بودم. بوق زدن کفایت نمیکرد باید با نغمه به باشگاه می رفتم و چند تا مشت محکم توی کیسه بکس میکوبیدم شاید شانس آورده بودم که صنم و ثمین نبودند تا نگاه های تیزشان شکارم کند. دو دقیقه بود که روی مبدأ انتخابی ام روی نقشه ایستاده بودیم. هنوز هیچ راننده ای درخواستم را تایید نکرده بود. بابا داشت پشت سرم قدم میزد جا برای نشستن نبود و ایستادن هم کلافه اش میکرد. فکرش پیش فربد بود و تا
وقتی به خانه نمی آمد خیالش راحت نمیشد.