دانلود رمان لمس تنهایی ماه pdf از منا امین سرشت برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
همیشه آدم ها را با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همهی چهرههایی که میبینیم، آدمهایی هستن که نمیشود فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان دارد. گاهی باید دستشان را گرفت، روحشان را لمس کرد و به تنهاییهایشان نفوذ کرد تا بشود آن پوستهی سفت و سخت را شکوند! این قصه، قصهی بیرون کشیدن یه روح پاک از یک جسم خسته و آسیبدیدهست. قصهی دیدن زیباییهای ذاتی آدمها، بیتوجه به حصار جسمانی آنها. این قصه… یعنی قصهی «لمس تنهایی ماه»…
تازه چند دقیقه بود که سرش خلوت شده بود فرصت نوشیدن یک لیوان چای را به همین راحتی از دست نمیداد. لیوانش را از کنار میز برداشت و فوتی داخل آن کرد. بعد هم محتویات فلاسک را داخل لیوان سرازیر کرد. نگاهش به بخار بلند شده از لیوان بود که کسی به در ضربه زد و اجازه ی ورود خواست پوفی کرد و دستی به پیشانی اش کشید. کارها تمامی نداشت انگار. بفرمایید. در باز شد و ماهینی یک بار دیگر در آستانه ی در اجازه گرفت. بیام تو؟!
بیا دیگه… توقع داری تا اینجا اومدی بگم برو بیرون؟ ماهینی لبخند محجوبی زد و همان طور که چادرش را با یک دست نگه داشته بود جلو رفت. تعدادی برگه را روی میز گذاشت و با چهره ی متفکری گفت: آمار شکایت ها از محصولات کارخونه نام آور داره میره بالا. لبخندش محو شد و اخمی میان ابروهایش جا خوش کرد. خب چرا بازرس نمی فرستین ؟! فرستادیم استاد ولی توی بازرسی محصولات و آزمایشگاهشون چیزی مشخص نشده.
قرار نبود پرونده بیاد زیر دست خودتون اما راهکار دیگه ای پیدا نکردیم. کاغذها را زیرورو کرد و نگاهش روی مشخصات اصلی کارخانه ثابت ماند. انگار تازه کارن خیلی نه تقریباً دو ساله که فعالیت دارن یه جورایی برند شدن اما این شکایتها. نگاهش چرخید و چرخید تا به نام مدیر عامل رسید. گره ی ابروهایش سفت و سخت تر شد. «کوشا»… «کوشا»! بی حواس لیوان چای را برداشت و کمی مزه مزه کرد. تلخی