دانلود رمان نیل pdf از فاطمه خاوریان برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
نیلا نامی دختری که بعد از سال ها به عشق گذشته اش برمی خوره اما رابطهی سمی که با سپهر داره و درگیرشِ مانع از رسیدن دوباره اش به دانیار مشرقی میشه. بالاخره تهدیدای سپهر کار دستش میده و یه شب توی بیهوشی اسیر دستاش میشه!
سه روز بود که از سپهر بی خبر بود سه روز از آن شب و قهر و بگومگو گذشته بود و این بار دلش نخواست یا نتوانست با پیش بگذارد. خسته بود. از حجم حماقت های خودش و رفتارهای کودکانه سپهر خسته بود و ته همه این خستگیها بی خبری مانده بود و طولانی شدن قهر و دل زدگی. بهرام را برای هواخوری و عوض شدن حال و هوایش به تراس آورده بود و داشت بشقاب سوپ را کم کم و قاشق قاشق به خوردش میداد. بهرام اما هیچ دلخوشی و روحیه ای برای بهتر شدن نداشت و همین ها بود که او را هر روز رنجورتر و
ضعیف تر میکرد سالها بود نه نیلا برایش مثل گذشته های دور شد نه گیتی. بهرام سالها بود هم از اسب افتاده بود هم از اصل. نیلا قاشق را از سوپ پر کرد و سمت دهانش برد اما بهرام دستش را پس زد نیلا بی حرف قاشق را توی بشقاب گذاشت و لبهای بهرام را با دستمال توی دستش پاک کرد. خواست بشقاب را به آشپزخانه ببرد که صدای ضعیف و پر درد بهرام متوقفش کرد،: انگار… گیر کردم تو یه برهه از زمان که نه میگذره نه میکشه! نگاه مات و غم زدهی نیلا ماند روی چشمهای بی تاب بهرام که به آسمان صاف و آبی شیراز
گره خورده بود. -میدونی چند ساله… سرفه های لعنتی امان نداد سرفه زد و انگار کسی ریه هایش را با قاشق میکند. نیلا بشقاب را روی میز رها کرد و لیوان آب را برد سمت لب های بهرام. امان از سکوت عذاب آورش که بهرام را زجرکش کرده بود. کمی از آب را خوردو حرفش را کامل کرد. -میدونی چند ساله خنده هاتو ندیدم نیلی!؟ نگاهش را از آسمان گرفت و داد به نیلا که حالا رو به رویش نشسته بود همان طور خشک و رسمی همان قدر بی حس و بریده از جهانی که پدرش را به این حال و روز کشاند. همه چیز از پنج سال پیش تا همین حالا …