دانلود رمان هفت خاج pdf از فاخته حسینی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
در شبی که باران همزمان متوجه خیانت خواهر و نامزدش و همچنین بالا کشیدن داراییشان توسط دشمنی مجهول میشود، توسط نامزدش سعید به او داروی مخدر تزریق میشود. او که در گریز از سعید است حینی که هوشیاری اش تحلیل می رود کسی را زیر میگیرد و با تهدید های سعید بنا بر لو دادنش به پلیس، مجبور به فرار از ایران میشود و اتفاقاتی گریبانش را میگیرد که پس از چندین ماه تصمیم به بازگشت میگیرد تا از دست رفته هایش را پس بگیرد …
نگاهش را از کاغذهای مقابلش گرفت و سر بالا کرد. مرد مقابلش را متفکر نگریست مرد دست برد سمت فنجان قهوه اش و جرعه ای نوشید تا گلوی خشکش را تازه کند، دستی به ریش های پروفسوری دو رنگه اش کشید و گفت: اگه حرف هاتون در مورد آقای نعمتی صحت داشته باشه میتونید راحت ازش شکایت کنید. به وضوح رنگ از رخ دخترک پرید، دستی به شالش کشید و مشت دستش را باز کرد و کمی خود را جلو کشید. مرد یک لنگه ابرو بالا برد، او هم سر جلو کشید.
-هوم؟ چرا خانم ستوده؟ چرا شکایت نمیکنید؟! اگر بخواید من براتون شکایت نامه ای تنظیم کنم تا.. _نه. حرف در دهان مرد ماند و لب برچید و به صندلی اش تکیه زد. باران دست بر پیشانی کشید، نفسش را بیرون فرستاد، خودش هم از لحن قاطع خود جا خورده بود آب دهان بلعید و گفت: نیازی به این کار نیست. لبخند نیش داری بر لب مرد نشست و باران خوب کنجکاوی نشسته در چشمانش را درک میکرد. چشم بست و شنید: چرا؟ اینطوری بی دردسر همه چی ختم به خیر
میشه مگه اینکه… چشم گشود قلبش تند میزد دهانش نبض میزد، گوش هایش نبض میزد، نم اشک در چشمانش نبض میزد. مردک بی رحمانه کنجکاوی هایش را ادامه داد: می شنوم… نگاه باران چرخ خورد لبش لرزید و کلمات پالغزان به پیش آمدند: چیو؟ -هر جایی رو نگفتید بهم. چنگی به کیفش زد: مثل اینکه پدرم فقط یه مشت بی مصرف جمع کرده بود دور خودش. -بشینید. آنقدر بلند این را گفته بود که نگاه چند نفر به سمتشان برگشته بود باران که نیم خیز بود برای برخاستن …