دانلود رمان خاکستری pdf از نگار رازقندی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
_ خاله؟ الان چشم های تو آبیه یعنی همه چیزو آبی میبینی به جسم ریز میزه درنا که روی پام نشسته بود خیره شدم و خندیدم. -مگه چشم هاش تو که قهوه ایه همه چیو قهوه ای مبینی بچه؟ بهم خیره شد و دندوننما خندید. -نه! محکم تر بغلش کردم و از تاب پایین اومدم تا لبه باغچه حیاط بشینم و به محض بلند شدنم صدای باز شدن درب ناگهانی خونه اومد و قامت آبان تو چهارچوب ظاهر شد و پشتش مادرش اومد. واستا آبان؛ واسه چی الکی شلوغش میکنی؟ مگه قرآن خدا غلط میشه تو طعم بچه دار شدن رو بچشی؟ گوش های درنا رو گرفتم …
محضر عبیری تنها جایی بود که آقاجونم بهش اعتماد داشت و میدونست بدون دردسر میتونه کار هامون رو راست و ریست کنه. رسیدنمون برابر شد با ایستادن ماشین پدر آبان و پیاده شدن مادرش. بی ادبی بود اگر سلام نمی کردم اما گرم و گیرا هم جواب ندادم. اجازه دادم همه بالا برن و شناسنامم رو دست مامان بهم رو دست دادم. روی صندلی کنار مامان جا گرفتم که عبیری نگاهی بهم انداخت. دختر با مادرت که نمیخوای ازدواج کنی بشین پیش ایشون.. به آبان اشاره کرد.
چین به بینیم دادم و روی صندلی نشستم. مادر آبان انگار به مرادش رسیده بود که خرسند نگاهمون میکرد. عاقد رو به آبان پرسید: مهریه چقدر تایین شده؟ حتی منم جواب این سوال رو نمیدونستم. اصولا مهریه و این بساط ها برای ازدواج های واقعی بود و مایی که قرار صوری داشتیم زیاد فرق نمیکرد چی بنویسیم. مادر آبان پیش دستی کرد. -بدون مهریه بنویس حاج آقا… خودت که در جریان هستی. عبیری اخمی تحویل داد: نمیشه حاج خانم؛ صوری و صیغه و دائم و
هرچی که باشه نیاز به مهریهس. جالب بود که نظر من برای کسی اهمیتی نداشت. البته که نباید زیاد تعجب میکردم چون من توی بازی فقط نقش مترسک سر جالیز رو ایفا میکردم. آبان صداش رو صاف کرد. -هرچی شرعشه بنویس حاج آقا! عبیری نیشش باز شد. -صد و چهارده سکه به نیت صد و چهارده معصوم! بالاخره که قرار نبود این مهریه به من برسه و کسی نیاز نبود سرش لنجه و دبه کنه. با رضایت اعداد و ارقامش رو نوشت و شروع به خوندن صیغه عقد کرد …