دانلود رمان همه زخم های من از عشق است pdf از شمسی جلفا برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
رها از جانان خداحافظی کرد و گوشی کرم رنگ را سرجایش میگذاشت که صدای همسرش را شنید که با خنده میگفت: غمت نباشه من عاشقتم. رها منتظر ماند تا حرف های عشقش تمام بشود و بعد با خوشحالی تماس تلفنی را قطع کرد و مشغول مرتب کردن صفحه میز کارش شد همچنان گرم تمیز کردن بود که بیاختیار آهی از دلش بیرون جهید.
درسته فصل پاییز بود و غار غار کلاغ ها روی درخت ها همه جا رو گرفته بود اما تقویم ها دورغ میگفتند فصل بهار و اردیبهشت من تازه شروع شده بود. و در قلب کوچک من او چقدر فراوان بود. نگاه شهیاد روی رعشه دستانم بود. زوری و هول هولکی جزوهام رو از کیفم در آوردم و به دستش دادم. او زیر لب به آرامی تشکر کرد و خداحافظ گفت. وقتی شهیاد دور شد تازه نفسی تازه کردم احساس خفگی بهم دست داد. انگار هوا کم داشتم برای نفس کشیدن و دم و بازدم هایم هم
مادر زادی بلد نبودم. همه چی از یادم رفته بود. آن روز روز چندان خوبی نبود درسته که من پی به مکنونات قلبی کسی که احساس میکردم او رو متفاوت دوست دارم اما کارم سخت شده بود چرا که حالا نه در حضورش آرامش داشتم و نه در غیابش در هر حالتی آرامش از من سلب شد. بعد آن روز چند روزی پشت سر هم کلاس داشتیم اما من دیگر نه شهیاد رو میدیدم و نه اینکه خبری ازش داشتم تا اینکه یک روز در حیاط دانشکده با رویا داشتیم به کلاسی که درمجتمع دیگری
بود میرفتیم که رویا پرسید: از محمدی خبر داری؟ _نه خبر ندارم. _میگن فکش شکسته! متحیر و با ناراحتی نالیدم: ای وای مرد بیچاره سر هیچ و پوچ تو دردسر افتاد. حالا آقای رضایی میگفت «که دماغش هم مو برداشته» _چه بد! _هم کلاسی هامون میخوان برن برا عیادتش تو نمیایی؟ _معلومه که نه. به من چه؟ تو طول عمرم دوبار دیدمش. معنی نداره برم برا ملاقاتش! رویا در حالی که چادرش رو مرتب میکرد چشم هاشو گشاد کرد و روبه رو ایستاد و پچ زد: معنی نداره بنظرت …