دانلود رمان آیه های سیاه (جلد دوم) pdf از سحر ممبنی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
آدم ها یکبار میآیند هزاربار میروند. مگر یک قلب چند بار میتواند شکافته شود؟! چند بار می تواند از یک حجم سنگین خالی شود و مثل توری که پاره شده همینطور آویزان بماند تا زمان، سوزن تیز و بی رحمش را بردارد کُند و پر حوصله کوک بزند زخمِ قلبی را که با هر وصله تنگتر میشود …
مارتا در گلخانه نشسته بود طناب های کنفی که از چند روز پیش روی میز باز مانده بودند را جمع می کرد و ترانه ای زمزمه می کرد. در گلخانه باز شد اما کسی داخل نیامد. مارتا با لبخندی که یکباره بر چهره اش نشست گفت: بیا مهمان بهار! نوروز بی همصحبتی میهمانان تازه مثل گل مصنوعی ست. هر چند زیبا باشد اما میدانی بو ندارد جان ندارد نگاه ندارد… در کمی بیشتر باز شد اما هنوز کسی داخل نیامده بود. مارتا ریه اش را پر از هوا کرد یک تکه گاتا توی بشقابی
چوبی گذاشت کاسه ای از همان جنس برداشت صدای برخورد پوست پسته با ته کاسه باعث شد میهمان بر تردید خود غلبه کند. سرداخل آورد و برای اطمینان پرسید: گلخانه مارتا؟ درست آمدی… گل ها را میبینی! سربلند کرده اند دارند سلام میکنند زیبایی ات اما مسحورشان کرده… آرتا کتاب را میان انگشت هایش فشرد. دلیل سردر آوردنش از این گلخانه بود و نمیدانست باید همین اول کار آن را نشان بدهد یا اول کمی در این فضای رویایی و کنار این زن که طراوت بهار
مهربانی و هزار احساس دیگر را در صورت گرد و چشم های رنگی اش جا داده بود بنشیند و به آرامش برسد و احتمالا جایی در قلب او باز کند برای روزهای آینده و بعد کتاب را نشان بدهد تا حسن نیتش را ثابت و اعتماد او را جلب کند. در این افکار دست و پا می زد که مارتا کُنده درختی را از پشت پیشخوان بیرون کشید به سمت او سراند و گفت: بیا بنشین. همین حالا برمی گردم… رفت و مدت زیادی طول نکشید که با یک فنجان نسکافه برگشت آن را مقابل دخترک که …