دانلود رمان جهنم بی همتا pdf از زهرا غنی آبادی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
حافظ دشمن مهری است، بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده! حالا نبات، دختر سادهدل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی برای انتقام این مرد شیطانی شده… مردی که قراره برای آتش کشاندن زندگی مهری خودش را مقابل تمام فامیل و نامزد نبات عاشق و شیفته اش نشان بدهد …
میشد گفت امشب یکی از معدود دفعاتی بود که مامان یک حرفی را از سمتم قبول کرده بود و یک جورایی دل به دلم داده بود، مطمئن بودم قضیه شمال و رفتنم و کم کردن روی بابا تاثیر مستقیمی بر این نرم شدن ده درصدی بود! شاید این قسمتش درد اور بود اما شاید من هم باید مثل نیما بی خیال رابطهی پدر و مادریشان میشدم و سعی می کردم بی توجه به رابطه ی سرد و بی علاقه ی دونفرشان زندگی ام را می کردم. گوشی ام را از جیبم بیرون کشیدم و نا خوداگاه یاد
پیامم به حافظ افتادم و دلم پیچ زد، باز هم به خودم امید دادم قطعا نمی فهمید من کی ام و بابت همان دلشوره و کار مسخره ترجیح دادم فعلا امشب در صفحهاش حضور نداشته باشم مثلا انگار پیجش دوربین مدار بسته دارد و دارد دنبال فرستنده پیام می گردد. اصلا امشب اینستاگرام را کنار گذاشتم و ترجیح دادم دو صفحه ای درس بخوانم مامانو بگو… دوباره ذهنم ناباور رفتار مامان را مرور کرد، اون که تا دیروز سر رفتنم به دانشگاه حکومت نظامی راه انداخته بود،
امروز با حضور استادم برای قبولی در امتحانات موافقت کرد!! با صدای دینگ اس ام اسم نگاهم از روی کتاب باز نشده میان دستانم سمت گوشی ام رفت و اسم برد پیت نچسب. خب تعلل لازم نبود، سریع پیام را باز کردم «سلام، شب بخیر فردا دانشگاه هستی؟» یاد نبات دوستی اش دلم را قنج انداخت کمی فکر کردم. «سلام فکر نکنم چهارشنبه امتحان دارم با خانواده ات حرف زدی؟» «اره» «خب؟» کمی صفحه را بالا و پایین کردم و چند ثانیه ای وقت تلف کردم تا …