پست های ویژه
دانلود رمان قصه عشقت را تمام کن از شهره احیایی pdf از شهره احیایی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
شیرین در کارگاه تولید پوشاک مردانه نسیم کار میکنه، اقای صوفی صاحب کارگاه بخاطر بیماری همسرش مدیریت کارگاه رو به پسرخالش اقای دادرس میسپره، یه شب نسیم متوجه رفتارهای مشکوک اقای دادرس میشه و در کمین می‌ایسته تا از ماجرا سر در بیاره ک…
از شدت گرسنگی احساس ضعف داشتم. تشنگی گلویم را می سوزاند، تمام سرم نبض شده بود مضطرب بودم؛انگشتان سردم را جمع کردم درون مشتم و محکم بهم فشارشان می دادم. پلک هایم خسته شده بودند زیر چشمی مردِ مجهول را دید می زدم. سرش را به دیوار پشتش تکیه داده و یک پایش را جمع کرده بود نگاهش به روبرویش بود وانگار ذهنش جایی درگیر که متوجه
نگاه خیره ی من نشده بود. حتما اوهم در فکر یافتن راه نجاتی از این مهلکه بود.جرات سوال پرسیدن نداشتم با آن گلی که کاشته بودم. گردن خشک شده ام را چپ و راستی کردم با حرکت من او با همان اخم های گره کرده نگاهی کرد. _پاشو یه چی بنداز رو خودت هوای اینجا سرده! چه قدر زود خودمانی شده بود. کوتاه جواب دادم: نمی خواد. به درکش را زیرلبی
ادا کرده بود و من شنیدم. با گوشی اش شماره ای گرفت و از جای برخاست. پلک بستم ولی صدایش را می شنیدم: الو بابک اومدی؟ _… آخه لامصب کسی اگر بو ببره من اومدم که فاتحه ام خونده است. _… باید خودم دست به کار میشدم. چهره در هم کشید: مگه قرار نبود بیای! _… طبق نقشه باید چه کار می کردی؟ کلافه نالید:-کجا؟ نگاهش رنگ تعجب گرفت: -یعنی چی؟
