دانلود رمان اغیار pdf از هانی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….
تمام راه را به بیرون از پنجره خیره شده بود. دیگر اشکی نداشت که بریزد انگار آخرین قطره های اشک را در خانه ی کودکی هایش و قفس نامی ریخته بود. _خاله جان آخه چرا بی خبر رفته بودی؟ ببین به چه روزت انداختن! نازلی نگاهش را از آیینه جلو به نگاه شرمنده ی محمد علی می دوزد: نمی خواستم بیشتر از این مزاحم باشم خاله الانم با این کارتون واقعا شوکه م کردین! افسانه با لبخند مشتی به بازوی محمد
علی میکوبد: همش نقشهی این آب زیرگاه بود! نازلی در آیینه به چشمان محمدعلی خیره شده یک تای شده یک آبرویش را بالا می اندازد و با کنایه می گوید: خیلی زحمت کشید واقعا، روز آخرم هی به من گفت نرو اما خب خاله لجبازی من رو که می دونید بی خبر رفتم! می توانست نفس های بلند و کشدار محمد علی را که در اتاقم ماشین پخش می شد را بشنود. نیمچه لبخندی میزند و با کنجکاوی می پرسد: خاله اون برگه
صیغه نامه رو چطور جور کردید؟ افسانه سر تکان می دهد و دستش را روی ران پایش کوبیده میگوید: با مکافات خاله جان، انقدر تو گوش حاج رضا خوندم تا برام ردیف کرد، اما خب ما که می دونستیم این صیغه نامه واقعی نیست همین یکم خیال حاجی رو راحت کرد! نازلی ناراحت می شود. پس حاج رضا ناراحت می شد اگر روزی نازلی عروسش شود. پوزخند میزند که نگاه محمدعلی دوباره از آیینه جلو شکارش می کند…