پست های ویژه
دانلود رمان سوخته دامانم pdf از Moon_shine برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
سمن چند ساله که با کلی عشق و محبت دو طرفه با قادر ازدواج کرده ولی خدا صلاح ندونسته تا حالا بچه دار بشه. همه بهش انگ میچسبونن که نازاست که بچه اش نمیشه. سمن دلش پر از غصه است… مخصوصا طایفه شوهرش بهش زخم زبون میزنن و آزارش میدن.. تا اینکه یه روز بعد از چهار سال وقتی قادر نیست، مادر شوهرش ، سمن رو از خونه و کاشونه اش بیرونش میکنه، اون هم به جرم نداشتن بچه…
تمام باقی روز رو نشستم کنج اطاقم و خیره شدم به قاب پنجره و باغ پر از نخل و خرما… زینال دیگه باهام هم کلام نشد… و من چقدر ممنونم که لب هاش رو بهم دوخت تا اون همه زخم زبون رو نشنوم… لب به هیچی نمیزدم و فقط فکر می کردم… فکر می کردم و فکر می کردم و اخر سر تصمیم گرفتم باید می رفتم… باید به قادر می گفتم… ولی نه پشت تلفن… این خبر… چیزی نبود که از این فاصله و از پشت یه
مشت سیم تلفن بهش بگم… ناسلامتی چهار سال چشم به دهنم دوخته بود تا این خبر رو بشنوه… باید میرفتم و… باهاش رودرو حرف میزدم… تا رفتار و عکس العمل هاش رو ببینم تا شاید ذره ای از اون کوه عشق رو کنج چشم هاش پیدا کنم که اگه پیدا می کردم… که اگه می دیدم… حاضر بودم با سایه ی هوو و شکم حامله اش تو همون نیم اطاق زندگی کنم و خفت بکشم و بچه ی قادر رو بزرگ کنم…
حداقل اون جوری یه درد داشتم. نه الان که مثل یه رشته ی جدا مونده از دنیا… به جایی وصل نبودم و با هر وزشی پیچ و تاب می خوردم و سر از سفره های مردم در می اوردم… _خانم جان چرا چیزی نمیخوری؟ _اشتها ندارم زینت. _بخور تروخدا خانم جان بذار جون بگیری… از قصد و برای جبران دروغی که گفته پراز زهر جوشیدم. _برای چی زینت..؟ برای کی… برای شوهرم..؟ برای بچه هام..؟ نکنه برای زینال که…
