دانلود رمان رویای یک آرزوی کوچک (جلد چهارم) pdf از سوزان الیزابت فیلیپس برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
ریچل یک مادر و بیوه فلک زده همراه ادوارد پسر پنج ساله اش کیف پول خالی و یک ماشین خراب وسط بزرگراه کنار درایوینی که صاحبش گیب، مردی بدون قلبه گیر افتاده. ریچل دردسرساز با این مرد و پسرش و جیب خالی از پول چکار می کنه؟
_تو نمیتونی این کار رو بکنی. ریچل فریاد زد: ما به کسی صدمه نمیزنیم. افسر پلیس که روی نشانش نوشته بود آرمسترانگ او را نادیده گرفت و به راننده ی یدک کش گفت: -ادامه بده دیلای. این آشغال رو از اینجا ببر. ریچل با ناباوری تماشا کرد که یدک کش به عقب ماشینش وصل شد. تقریبا بیست و چهار ساعت از زمانی که بانر اخراجش کرده بود، می گذشت. آن قدر احساس بیماری و خستگی می کرد، که
نتوانسته بود انرژیاش را جمع کند و هیچ کاری غیر از ماندن و در کنار ماشین نکرده بود. نیم ساعت قبل افسر پلیسی که آن اطراف رانندگی می کرد، انعکاس نور آفتاب در حال غروب را روی شیشه ی جلوی ماشین دیده و برای تجسس آمده بود. به محض این که ریچل را دید، او فهمید که به دردسر افتاده است. نگاهش را روی او چرخاند و غرید: کارول دنیس به من گفته بود که تو برگشتی به شهر، کار عاقلانه ای نکردی
خانم اسنپز. به او گفته بود که نام خانوادگی اش استون است _او به طور قانونی بعد از مرگ دین به نام فامیلی قبل از ازدواجش برگشته بود_ اما حتی با وجود این که گواهینامه رانندگی اش را به او نشان داده بود، آن مرد از خطاب کردنش به هر نامی غیر از اسنپر امتناع کرده بود. از ریچل خواسته بود تا امپالا را حرکت دهند و وقتی در پاسخ شنیده بود که دیگر حرکت نمی کند به یدک کش زنگ زده بود…