دانلود رمان ژان کریستف pdf از رومن رولان برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
حرف نزدن، دلهره ای بود و حرف زدن و درست فهمیده نشدن، دلهره ای دیگر …!
پدربزرگ بیشتر اوقاتش را با او می گذراند و عصرها او را به گردش می برد. کریستف دست ژان میشل پیر را می گرفت و قدم های ریز و تند بر می داشت و سعی می کرد از او عقب نماند گاهی در کوره راهی در وسط کشتزارها پیش میرفتند. بوی خوب و تند علف ها در فضا پخش شده بود. جیرجیرک ها جیرجیر می کردند. دسته ای از کلاغان که در کنار جاده نشسته بودند از دور مراقب او بودند و به محض آن که نوه و
پدربزرگ به آنها نزدیک می شدند پرواز می کردند و در جای دورتری می نشستند. هر وقت که پدربزرگ با چند تا سرفه سینه را صاف میکرد، کریستف میدانست که قصد دارد برای او داستانی بگوید، اما انتظار دارد که کریستف از او خواهش کند و او نیز توقع پدر بزرگ را بر می آورد. نوه و پدربزرگ با هم تفاهم داشتند پیرمرد به موهاش علاقه زیادی داشت و خوشحال بود که گوش شنوایی یافته است و داستان هایی از زندگی خود،
یا مردان بزرگ عهد قدیم یا دوران معاصر را برای او حکایت می کرد و به هنگام داستان سرایی کم کم صدای او اوج می گرفت و به هیجان می آمد و شادی کودکانه ای به او دست میداد. گاهی صدایش میلرزید و به رحمت حلوی احساساسی را می گرفت شمرده حرف میزد و شیفته کلام خود میشد. اما گاهی از بحت بد کلمات مناسب را پیدا نمی کرد، و هر وقت می خواست با فصاحت داد سخن بدهد به این گرفتاری دچار میشد…