دانلود رمان قمصور pdf از صبا ترک
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
یاسمن دختریست با گذشتهای تلخ و زندگیای پُر از درد و رنج. حالا در اوج بیپناهی، از سوی پدر و برادرش فروخته شده؛ قرار است صیغهی حاج اکبر معتمد شود. اما درست در لحظهی عقد، حقیقتی شوکهکننده آشکار میشود: او قرار نیست همسر حاج اکبر باشد، بلکه عروس پسرش، محراب، خواهد شد. محرابی که دلش جای دیگریست، اما حالا مجبور است به خواست پدر، دختری را بپذیرد که تقدیرش از همیشه پیچیدهتر شده…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان باران بهاری
دانلود رمان توبه شکن
قسمتی از رمان
دخترک بغض میکند و نایلون سیاه رنگی را که حاج محراب از پشت پیشخوان بیرون می آورد و سمتش میگیرد را زیر چادر ن بیرون می آورد و سمتش می گیرد راز کهنه اش میبرد. همه این دختر را میشناسند جنسش فرق دارد با دیگران فرق دارد باد. زن پلاستیک را زمین می اندازد و میان مشت و لگدهای مرد سعی می کند جان به در برد که مرد به گوشه ای پرت میشود دختر اما بی صدا بیرون میخزد. حاج محراب که میگویند همه میدانند ضرب دستش چه ناکار میکند. مگر میشود شاگرد مرشد رضا و کباده زن زورخانه باشی و زورت نرسد. زن به دخمه تاریک خانه میخزد. خوب می داند امشب جای سالم در تنش نمیماند، آنهم برای یک لقمه غذایی که به زور به او میدهند. و آن شب حاج محراب تا صبح میان زورخانه ماند و از تن کار کشید تا جیغ های زنی را از گوش هایش بیرون کند که از سر نادانی او چنین کشید.
مگه نگفتم تنها خودش و بفرست اینجا جهان؟ خجالت میکشم از حاج اکبر معتمد. پیرمردی که هنوز نمیدانم چه چیز در این محل دیده که باوجود ثروتی که همه میدانند دارد، میان ما مانده و حال میخواهد، ولو موقت من را صیغه کند. به پدرم که کم مانده روی زمین ولو شود و با مثلاً لباس های پلوخوری اش آمده نگاه میکنم. حس خاصی به او ندارم حتی نفرت فقط دلم میخواهد روزی هیچ کدام از این آدم ها را نبینم. گوشه ای می ایستم با چادری که نمیدانم از چه سالی به سر نرگس بوده به من زار میزند و بوی بدی هم میدهد. استغفر الله… جهان دست بابات و بگیر بیر. این دختر نیاز به نرینه نداره اگه از اینجا نرید فکر میکنم همچین پیشنهادی ندادم برید پول و عصر میزنم به حسابت پس سر من پول گرفته اند که این چنین مشتاق واگذاری مایملکشان هستند.
بغض تا گلویم بالا می آید مثل اسید معده چند روز خالی مانده من نیم نگاهی به حاج اکبر میکنم. مرد درشت اندام و قوی بنیه ای ست همه میدانند هنوز در این سن ورزش میکند. یک بار در خانه حاجیه خانم طوبی دمبل های کنده کاری شده اش را دیدم هیچ حسی ندارم به این اتفاق اینکه صیغه یک پیرمرد شوم. از خدایم هم هست که مدتی را زیر سایه این مرد باشم. طوبی خانم گاهی از مهربانی های او می گفت، اما نه آن قدر که دلم بیشتر از آنچه که باید بشکند از جفای زندگی که زنی میان محبت غرق باشد و زنی دیگر از ابتدا زیر مشت و لگد مردهای زندگی اش؛ له و کبود و نزار گم شو برو. از این به بعد هرچی از حاجی کندی نصف نصف، وگرنه کارت زاره. نگاه کثیف و پرمعنایش را به سرتاپایم میکشد دلم آشوب میشود
از این همه رذالت و پلشتی. چی داری میگی، بهش جهان؟ خدا به راه راست هدایتت کنه. بیا برو دست این باباتم بگیر ببر. سوار پیکان درب و داغانش میشود و می رود اما دم آخر دهان به کام نمی گیرد. دیگر طاقت نمی آورم اگر راه داشت خودم را میکشتم. روی زمین تکیه به درخت دم محضر خراب میشوم. بلند شو، دخترم… با شو… خدا هدایتش کنه هرجور که صلاحه… با شو باباجان زشته. اشک هایم بند می آید از دخترم» گفتن و «باباجان». چشمان حاجی تیله ای ست این را وقتی که اشک داخل چشمش را نگاه میکنم میفهمم برای من اشک میریزد؟ بلند میشوم به هرچه میمانم جز عروس. نگران نباش باباجان به خدا بسپار حاج خانم خدا بیامرز میگفت دختر معتقد و خداترسی هستی یاسمن خانم.