پست های ویژه
دانلود رمان زمستان مالیخولیایی pdf از زهرا رئیسی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان از نوجوونی کیمیا شروع میشه که داره کارای ماجراجویی جالبی رو برای ساختن یه اختراع جالب توی روستای کوچیک انجام میده. زندگی شخصیه کیمیا به تنهایی جذابیت و گیرایی خاصی نداره… این خوده کیمیاس که به زندگیش معنی میده… با کارای خلاقانه اش و استفاده از استعدادش! اون داره یه اختراع که خیلی براش مهمه رو توی یه کلبه ی قدیمی پایین تپه میسازه و امید داره که بتونه تا اومدن بهار ازش نگه داری کنه و وقتی تموم شد اونو بالای تپه آزمایش کنه…
از راه پله ی باریک و تابلوی کوچیک سبز رنگی که کنار درای بالای راهرور نصب شده متوجه میشم که به ساختمون پزشکیه و صدای نوزاد و زنایی که به مطب اومدن شکمو به یقین تبدیل میکنه پله ها رو به سرعت پایین میام، حس دخترای فراری از خونه رو دارم که هر آن ممکنه سر از به کثافت خونه در بیارن. جلوی در به پسر معتاد که سیگارشو مزه مزه میکنه رو به رو میشم. چشماش قرمزه با تعجب به
چهره ی رنگ پریده من نگاه میکنه. شاید اون به یقین داره پیش خودش میگه: دختره فراری! به سرعت از حیاط ساختمون پزشکان دور میشم و وارد پیاده رو میشم. دیگه دم دم شبه و تا به خونه برسم خیلی دیر وقته. ناچار به خونه ی خاله ام میرم، جلوی در به مادرم زنگ میزنم و بهش میگم که شبو خونه ی خاله میمونم. قبل از رفتن به داخل خونه به پارکینگ میرم و کفشامو در میارم و تاولای کف پامو شست و شو میدم.
هربار که یاد اون پاساژ متروک میفتم عصبی میشم. میدونی یه حال بدیه که گم بشی. گم شدنو خیلی وقت بود تجربه نکرده بودم چون دیگه همه بازارا رو میشناختم. خاله من دو قلوی مامانمه. برای همین موقع خوردن دستپختش موذب نیستم حتی بعضی وقتا حس میکنم میتونم مثل خونه از دستپختش انتقاد کنم یا مثلا بعضی وقتا بهش به کنایه بگم: من نمیدونم تو با این دستپختت چجور شوهر پیدا کردی؟!
