پست های ویژه
دانلود رمان طرد شده (جلد اول) pdf از جیمن ایو برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
پدرم مرتکب یه اشتباه وحشتناک شد و فقط من باقی موندم تا تاوان کارشو پس بدم! به عنوان گرگینه‌ای که تو یه گروه قدرتمند بزرگ شده؛ من باید به بهترین شکل ممکن زندگی می کردم. اما بعد از اینکه پدرم سعی کرد رهبرمون رو به قتل برسونه، به من برچسب یه خائنِ منفور، طرد‌شده، کثیف و به درد نخور زده شد! وقتی دیگه نتونستم زندگی بین گرگینه‌های گروه رو تحمل کنم، فرار کردم؛ اما ظاهرا اون‌ها دوست نداشتن کیسه بوکسشون که من بودم رو از دست بدن. تورین، پسر رهبر گروه، اومد دنبالم تا…
بقیه روزم کاملا عادی و بدون اینکه اتفاق خاصی رخ بده، سپری شد. انگار بعد از بلایی که اون عوضی ها سرم آوردن، بقیه بهم یه زنگ تفریح دادن تا نفسی تازه کنم! چون تا تعطیل شدن دانشکده، کسی سراغم نیومد. درنتیجه تونستم تو هر چهارتا کلاس امروز شرکت کنم، تمام تکلایف درسیم رو ارائه بدم و حتی تو آرامش مطلق و بدون دردسر، ناهارم رو بخورم. درد کمر و قفسه سینه ام بعد از یکی دوساعت، فروکش کرده بود و اگه خاطره حمله
وحشیانه اون عوضی ها به خودم رو فاکتور بگیرم؛ تقریبا میشه گفت که حالم خوب بود و دردی نداشتم. چیزی که بیشتر از این زخم ها و شکستگی ها آزارم می داد، فکر کردن به این موضوع بود که چطور میتونم تا زمانی که لدزمه، اینجا دووم بیارم و زنده بمونم. من و سیمون بیرون از ساختمون دانشکده ایستاده بودیم و ماشین هایی رو که به سرعت از پارکینگ خارج می‌شدن، تماشا می کردیم. جلسه هفتگی گروه، دوشنبه ها برگزار میشد؛
پس تمام این گرگینه ها قصد رفتن به عمارت آلفای گروه رو دارن که انقدر عجله به خرج میدن. سیمون گفت: تو میدونی که ویکتور بهت اجازه رفتن نمیده! به خودم زحمت ندادم که جوابش رو بدم. آخه من و سیمون بارها سر این موضوع با هم بحث کردیم؛ اما به هیچ نتیجه ای نرسیدیم. ادامه داد: هیچکس نمیتونه گروه ویکتور رو ترک کنه ِمرا! نه برای همیشه! ویکتور همچین اجازه ای نمیده. من یه پیشنهادی دارم؛ از ویکتور درخواست کنیم که اجازه بده…
