پست های ویژه
دانلود رمان تا نگردی آشنا pdf از لیلا.م برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
قصه تا نگردی آشنا، قصه زندگیه، شادی داره، غم داره، سختی و در کنارش راحتی، قصه زندگی دوتا مرد. قصه اشتباهات مردی که به خاطر پدر بودنش خودش رو محق می دونه که برای زندگی اعضای خانواده و بچه هاش تصمیم بگیره و در این راه مشکلاتی رو برای بچه هاش رقم می زنه و طی اتفاقاتی به اشتباه خودش پی می بره و راه درست و پیدا می کنه. و قصه زندگی مردی که از کسی که فکر می کنه دوستش داشته نارو می خوره و نگاهش نسبت به زندگی و همه ی زن های اطرافش عوض میشه…
زودتر از مبین به باشگاه رسیده بود و حال و حوصله تنهایی تمرین کردن و نداشت، حتی اعصباش رو، تا اومدن مبین ترجیح داد روی یکی از نیمکت ها دراز بکشه، این روزها باشگاه اومدنش فقط و فقط برای چند ساعت دور موندن از خونه بود، گرچه حسنا هم تو خونه تنها بود اما به خودش اطمینان نداشت و می ترسید، می ترسید از اینکه به خاطر رفتار حاجی تحملش و از دست بده و چشم رو خیلی چیزها ببنده، دیگه کاسه صبرش لبریز شده بود به
قول حسنا کارد به استخون صبرش رسیده بود، مگه یه آدم چقدر تحمل داشت؟ حالا خودش به کنار دلش به پسر بودنش خوش بود به اینکه بازم مثل حسنا تحت فشار نیست، ولی حسنا چکار می کرد؟ هنوزم حرف های دیشب حاجی تو گوشش بود که ازش می خواست بیشتر مراقب حسنا باشه! فقط خودش و خدا خبر داشتن که چقدر تو اون لحظه عذاب کشید… منظور حاجی رو خوب فهمیده بود، حسنا چون یه زن مطلقه بود دیگه حق خیلی از کارها رو نداشت،
گرچه حسنا همون موقع که دختر هم بود وضعیتش همین طور بود، دلش می خواست همون موقع زبون باز کنه و بگه: د آخه حاجی تو خودت این بلا رو سرش آوردی، تو خودت مجبورش کردی به کسی بله بگه که اصلا دوستش نداشت، تو خودت اون موقع فکر می کردی داری دخترت و خوشبخت می کنی، حالا در عوض اینکه ناراحت و پشیمون باشی بیشتر داری نمک به زخمش می پاشی اونم تو که پدرشی، تو که محرمشی ولی بازم زبون به دهن گرفته بود…
