پست های ویژه
دانلود رمان کلبه عشق pdf از فاطمه عابدین زاده برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختری به اسم آزیتا توی یه صانحه تصادف… پدر و مادرشو از دست میده… خانواده پدری تصمیم میگیرن آزیتا باپسرعموش (آرش) ازدواج کنه… ولی این آزیتا خانوم زرنگ بازی درمیاره… کار دیگه ای میکنه… تو همین گیر و دار تنهایی… همه زندگیش زیر نور یک حس دلچسب میره…
“آرش” نگاه کردم دیدم آزیتا داره با غذاش بازی میکنه اعصابم داغون شده بود دیگه هیچی نمی خورد روز به روز لاغر تر میشد اگه یه لحظه تنها میشد گریه می کرد این موضوع ب نفع من نبود باید فعلا رو ب راه باشه. آرش: آزیتا غذات رو بخور بازی نکن
آزیتا: میل ندارم…. مرسی زن عمو خوشمزه بود. زن عمو: از غیب گفتی. آزیتا با قیافه متعجب نگاهش کرد هنگ کرده بود. _یعنی چی؟ زن عمو: منظورم اینه که تو که نخوردی بدونی خوب شده یا نه؟
آزیتا – خوردم ممنون عالی بود. با یه با اجازه بلند شد رفت تو اتاق
من مقصر بودم بهش گیر دادم. -مامان. زن عمو: جانم پسرم. _من آزیتا رو میبرم بیرون یه کم بچرخونمش شاید کمی بهتر بشه. _باشه مادر برو چی بگم والا می خواستی اون رو ادب کنی ولی الان اون سوار تو شده. _زن بسته تمومش کن دیگه هرچی هیچی نمیگم بدتر میکنی. _مگه چی گفتم تو هم فقط بلدی ب من بپری.
دیدم این دوتا رو ول کنم تا صبح میخوان بحث کنن، با اعصاب
داغون گفتم: -بسه دیگه تمومش کنید. -مادر من گفتم فعلا باید دندون رو جیگر بزاری که این مراسم تموم بشه. _باشه این مراسم هم تموم میشه ببینیم و تعریف کنیم. -دیگه واقعا اعصابم داغون شده بود غذای آزیتا رو براش بردم در زدم رفت داخل دیدم به یه گوشه نگاه میکنه حتی پلک هم نمیزنه رفتم کنار تا متوجه من شد صداش زدم منو نگاه کرد گفت: بله. _غذات رو بخور زود. -گفتم که میل ندارم گرسنه باشم می خورم. با اخم و صدایی عصبی گفتم…
