دانلود رمان شخصیت مبهم pdf از نازنین اسماعیلی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دو نفر بیاطلاع از گره زندگی به هم که در دام عشقی عمیق اسیر شدند و اما یک نفر تا مرز جان باختن در راه عشق میدود. دو نفر از جنس دردی عمیق؛ اما زندگی چگونه آنها را سر راه هم قرار میدهد! چگونه این بخت بد را به خوشی دلنشین تبدیل می سازد! کدام معجزه میتواند؟
وقتی بیدار شدم دیدم هوا رو به تاریکی هستش رفتم یه دوش گرفتم و به گوشیم نگــاه کردم خبری نبودش یه پیام به خانوم ملک زاد دادم << میاین بریم خرید؟>> جواب داد: << چند دقیقه بهم فرصت بدین آماده شم>> منم فرستادم. << تو لابی منتظرتونم>> بعد از حدود یه رب اومد پایین و گفت: ببخشید که منتظرتون گذاشتم. خنده ای مستانه کردم و گفتم: – دیگه عادت خانوماست که برای آماده شدن کلی معطل کنن. حسابی معلوم بود
که حرصش در اومده بود ولی جوابم و نداد. بلاخره رئیسی گفتن، منشی گفتن. رفتیم بازار و من یه کم وسایل برای خودم دم بعدش از خانوم ملک زاد خواستم که تو خرید یه پیراهن که می خواستم برای سمانه بخرم کنه. بلاخره شما خانوما بهتر می دونین خودتـون چـی مـی پسـندیـن ایـنـم یـه هدیـه بـرای کسـیـه کـه مثل خواهرمه درسته دختر خالمه اما باخواهر فرقی نداشته برام. خانوم ملک زاد هم سرشو تکون داد. خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.
در حال خرید کردن برای سمانه بودیم که دیدم خانوم ملک زاد به یه لباس خیره شده منم برش داشتم و به فروشنده گفتم اینم میخوام حس کردم داره با یه حسرتی به اون لباس نگاه میکنه. من خریده بودمش اما نمیدونم چرا خریده بودمش برای سمانه یا مریم. عه منم چه پرو شدم مریم چیه خانوم ملک زاد همینطوری داشتم تو دلم با خودم حرف می زدم و غر میزدم که خانوم ملک زاد صدام کرد. – آقا سهیل اگه چیزی تو مغازه نمی خواین بریم دیگه؟