پست های ویژه
دانلود رمان همبرگر pdf از شهلا ابراهیمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
چطور ما آدم ها در کوچه پس کوچه های زندگی به بن بست می رسیم و عده ای دیگر هم به باغی باصفا و پرگل و زیبا. دعا می کنم هیچ کوچه ای بن بست نباشد و راه همه ما به ان باغ زیبا ختم شود…
زندگی مشترک واقعی من یک هفته پس از ازدواجم شروع شد. خانواده داود بسیار گرم و با محبت بودند و بیشتر اوقات روز را با هم سپری می کردند. خواهرها و خاله اش در همان کوچه می نشستند، روزها در باغ و منزل عزیز جون جمع می شدند و برنامه های مختلفی ترتیب می دادند. چهارشنبه ها امامزاده صالح می رفتند. اول و وسط و آخر ماه قمری هم در خانه یکی روضه داشتند و همه به آنجا می رفتند. کارهای سخت خانه را با همکاری
هم انجام می دادند، چون هم سرشان به غیبت و حرف و شوخی گرم می شد، هم کارها را قسمت کرده و خسته نمی شدند. مامان مقداری مواد غذایی در فریزر گذاشته بود، اما مادرشوهرم مقداری سبزی سرخ کرده و سبزی پلو، بادمجان و پیاز سرخ شده همراه یک دبه ترشی بسیار خوشمزه به من داد. روزها به مدرسه می رفتم و غروب داود دنبالم می آمد و به اتفاق به خانه بر می گشتیم. طبق گفته خودش اول سری به مادرش می زد که من هم گاهی اوقات
او را همراهی می کردم. بعضی روزها که درس هایم سبک تر بود به مدرسه نمی رفتم، از صبح کنار آنها بودم و ساعت های خوشی را می گذراندم. آن ها هم از ینکه با خانواده شوهرم می جوشم، خوشحال و راضی بودند، اما در حرف های زنانه آنان شرکت نمی کردم و خودشان هم مراعات می کردند. آخر هر ماه خاله اش روضه داشت و نیمه ماه عالیه و اول ماه هم عزیزجون روضه داشت. خانمی می آمد و مسئله می گفت و روضه می خواند…
