پست های ویژه
دانلود رمان تابو pdf از م.مطلق برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می خوام بکشم، من پاییز عزیز نظامم که قصد قتل پدرم رو کردم. این رمان، داستان یک قتله…
بیست ساله بودم که اولین معامله ام را انجام دادم. لبخنـد زدم و با دلبـری تمـام حـرف از مفاد قرارداد به لب آوردم. زبان دور دهان کشیدم و ابرو بالا انداختم. با نیشخند به نحوه ی امضا زدنش نگاه کردم. سعی می کردم با نوک کفشـم ارتباط جذابی بین پایش و نوک انگشتان پایم ایجاد کنم. عشق می کردم هنگامی که موقع ادای شین کلمات شـین دار، زبانم پشت دندان هایم قرار می گرفت و ناخن های مصنوعی تخم مرغی شکلم را روی میز می کوبیدم،
پیچش مو در انگشت بلندم را دوست نداشتم. این کار ها از مـن نباید سر می زد اما می زد. وقتی حرف اجبار در الفبای فارسی ظاهر شود، تو مجبور بودی که یادش بگیری. وقتی قرارداد را به نظام و رضا نشان دادم، هر دو لبخند زدند. می دانستم که کارم خوب بود. به عمارت نگاه کردم. عمارتی که از دور، پشت این باغ های انگور پنهان شده بود. عمارتی سفید اما سیاه، زیبا اما زشت، خوب اما بد. با شور و شعف وارد شدم، با تن مرده ی رضا،
خاکستر بهار و ردپای نمانده ی بامداد رفتم . امـا حـالا بـا نیمه ی از دست رفته و دل کبره بسته آمده بودم. عزیز، آمدم ، روز بیست و چهار مرداد، ساعت دو و چهلو پنج دقیقه و سی ثانیه، با ماشین کادیلاک قرمز رضا، با ساک ورزشی یادگاری بهار و تفنگ هدیه ی خودت آمدم. سرم را ناباور چند بار تکان دادم، چشمانم یک فنجـان لبخند تلخ نوشیده بودند،لبانم خشک و بی‌طاقت،حیران و سرگشته قفل خود را شکاندند.آرام و پر از آتش در درون خود،زمزمه کردم..
