دانلود رمان دایره بی گوشه pdf از ناشناس برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
زن دو حرف است و زندگیست. و مرد؛ این سه حرفی-؛ امنیت… و چه مکمل خوبی می شوند این دو؛ زمانی که مرد؛ مردانگیش را تماما پای امنیت زن زندگی اش بگذارد؛ و زن؛ زنانگی اش را تماما پای مرد زندگی اش خرج کند…
سرش را کمی عقب کشید اما فایده ای نداشت چون در همان لحظه صندل مادر بر روی صورتش نشست. -جای تو این جا نیست… هر گوری می خوای برو ولی این جا خونه من و پسرمه! نه تو! -مامان! -من مادر دختر بی چشم و روی مثل تو نیستم! بی عاطفه! -چرا؟! بی عاطفه ام چون برادری که هر روز یه بدبختی جدید میسازه از زندان آزاد نکردم؟ چون نمی خواستم همونطور که عامل بدبختی من شد، عامل بدبختی کسای دیگه بشه!
من فقط بیست و یک سالمه ولی یه زن بیوه بدبختم که جایی رو ندارم برم… مقصرش کیه؟ کی من رو به مجید فروخت؟! ها؟ کی؟ سر زخم چرکینش باز شده بود و همه چیز را بیرون می ریخت. صدای پر بغضش فریاد داشت. -بیست و یک سالمه اما به اندازه یه زن صد ساله درد دارم! دردش می دونی کجا بیشتر میشه؟!.. اینکه شروع همه بدبختی ها برادرت… هم خونت باشه! خوشبختیت رو می خواست! -خوشبختیم رو؟! تک خندی زد: -خوشبختی من
چیزی نیست که کاوه بخواد… فقط پول موادش رو خواست… پول گند کاری هاش رو! گور بابای یاس بیچاره! کیف و چمدانش را برداشت و نیمه آمده حیاط را گذراند. در فکرش به دنبال کار و جای خواب گشت. چاره ای نبود. -کجا میری؟ بی توجه سیم زنگ زده در را کشید و در با صدای تق محکمی باز شد. -با تو بودم یاس! -اگه برات مهم بود، دمپایی حوالم نمی کردی، اونم بخاطر موضوعی که میدونی حقم نیست! _این جا خونه پدرته!