پست های ویژه
دانلود رمان هوروَش pdf از منیر قاسمی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
مستوره دختر شدیدا درونگرایی که با سختی های زیادی دست به گریبان است، با میعاد رو در رو قرار می گیرد، پسری که رک و شوخ بودنش مستوره را به چالش می کشد. داستانی از شهر گنبدهای فیروزه ایی اصفهان، دختر و پسری معمولی با قصه‌ای ساده ولی پرچالش…
“مستوره” چند وقتی بود حس می کردم کسی نگاهم می کند. گاهی وقتها حس می کردم پشت سرم کسی راه می آید ولی وقتی برمی گشتم کسی نبود. عجیب تر از آن اینکه سگ های ولگرد کوچه مان خیلی وقت بود نبودند. با اینکه من شب برمی گشتم و وقت رفت و آمدشان همان موقع بود. چند شب پیش مهتاب زنگ زد و گفت مواظب باشم چون سگ ها در کوچه پرسه می زنند و تعدادشان زیاد است. من سر کوچه بودم، صدایشان را می شنیدم
ولی وقتی رسیدم خبری نبود. خدا را شکر که شرشان کم شده و می توانستم با خیال راحت شب ها به خانه بروم. حراج آخر فصل با بالاترین فروش ثبت شده از من تمام شد. چهار روز پشت سرهم رکورد مهسا را زدم. آرش خان آنقدر خوشحال بود که دوباره پیشنهاد تمام وقت کار کردن را داد ولى قبول نکردم. یک هفته میشد مغازه عمو مرتضی بسته بود، شیشه هایش را روزنامه زده بودند و پشت درب پارچه ای که رویش: نوشته بود “به علت
تعمیرات بسته است” می دانستم عمو پول چنین خرج هایی را ندارد. سحر می گفت دیروز صبح یک وانت وسایل و لوازم آورده برای مغازه ی عمو. بعد از کار رو به روی مغازه اش ایستادم، از هیچ جایی نمی شد داخل را دید. حیف خجالت می کشیدم وگرنه می رفتم دم خانه شان تا ببینم اوضاع از چه قرار است. شانه ای بالا انداختم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم .مهتاب پیام داد که “سر میرزا طاهر منتظرش باشم با هم خانه برویم .” حوصله اش را نداشتم…
