پست های ویژه
دانلود رمان وسوسه شیرین pdf از کورا ریلی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
وقتی همسرت میمیره، یاس و ناراحتی احساساتی هستند که انتظارشونو می کشی، ولی من با تماشای تابوتش که توی قبر قرار می گرفت، تنها چیزی که حس می کردم خشم بود و رنجش. من و گایا هشت سال بود که ازدواج کرده بودیم. و تو روز سالگردمون، مرگ به ازدواجمون پایان داد. پایانی مناسب برای پیوندی که از همون اول نفرین شده بود. شاید این تقدیر بود که امروز گرم ترین روز تابستون محسوب میشد…
صدای زنگ در رو که شنیدم، آروم از اتاقم بیرون اومدم. سرهمی جین مورد علاقه ام تنم بود و زیرشم یه تاپ سفید که روش گلهای آفتاب گردون داشت پوشیده بودم. پابرهنه و پاورچین به سمت پاگرد طبقه بالا رفتم و سعی کردم هیچ صدایی تولید نکنم. زانو زدم تا کوتاه تر شم و ازداخل نرده های راه پله سرک کشیدم. از صداهایی که میومد فهمیدم پدر و مادرم با دوتا مرد احوالپرسی می کنند. بابا رو دیدم که لبخند رسمیش رو صورتش بود و به
دنبالش مامان که انگار داشت از خوشحالی بال درمیاورد. بعد از اونم دوتا مرد توی میدان دیدم قرار گرفتند. فهمیدن اینکه کدوم کاسیوعه سخت نبود. قدش از بابا و اون یکی مرده بلند تر بود. حالا فهمیدم چرا با لوکا مقایسش می کردند. قد بلند و چهارشونه بود، و کت شلوار سه تیکه ی آبیش اونو با ابهت تر هم نشون می داد. حالت چهره اش بی احساس بود و حتی عشوه های مامان هم نتونست لبخند به لبش بیاره. حداقل مرد همراهش انگار از بودن
در اینجا راضی بود. کاسیو پیر به نظر نمی رسید و قطعا چاق نبود. عضله هاش حتی از روی پارچه ی لباس هاش مشخص هم بودند. صورتش زاویه دار بود و ته ریش تیره ای داشت. ته ریشش عمدی بود، نه از سر بی وقتی و بی اهمیتی. کاسیو مرد بالغ، پر ابهت و قدرتمندی جلوه می کرد. و من تازه دبیرستان رو تمام کرده بودم. ما چه حرفی برای گفتن داشتیم؟ من عاشق هنر مدرن، نقاشی کشیدن و پیالتس بودم. شک داشتم این جور چیزها…
