دانلود رمان مانکن نابودگر pdf از مریم بهاور برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
سرگرد اینترپل سام نیکنام ملقب به آلفاباس، مردی استثنایی و مشهور کسی که به دنبال گذشته رازآلودش کمر به قتل پونزده شخص میبندند، سام به دنبال تلخترین حقیقت زندگیش شمشیر دولبهای به دست گرفته و به رسم ویرانی، نابودگر متظاهر شده و با مخفی شدن تو نقاب فداکاری،انتقامِ قضاوتهای بی رحمانه اطرافیانش را میگیرد، او در گذشته غرق میشود، تا اینکه از…
دفتر سرهنگ ملکی چهارمین اتاق از سمت چپ راهروی رو به روی اتاقای بازجوییه. می دونستم کسی اونجا نیست پس در نزدم و وارد شدم. با دیدن آرمان که لم داده رو صندلی سرهنگ و شیرینیِ رو میز و می خورد متوجه شدم اشتباه کردم. با دیدن ناگهانی من و باز شدن در، احتمالا فکر کرده سرهنگ اومد چون شیرینی پرید گلوش و به سرفه افتاد. پاهاشو جمع کرد و آب توی پارچ و سر کشید، با پوزخند در و بستم؛ رفتم جلوتر: مزاحم خوشگذرونیت شدم؟
– غول بیابونی نزدیک بود سکته م بدی چرا در نمیزنی؟ – وقتی سرهنگ تو اتاق خودش نیست، واسه کی در بزنم؟؟ – تیکه میگی؟ به پنجره بزرگ تهِ اتاق نزدیک شدم. از سرتاسر پنجره های اداره نور خورشید میزد داخل. معمولا به این خاطر تو لنگه ظهر چراغ روشن نمی کردن. همه مشغول کار بودن؛ مجرما داد میزدن و اظهار بی گناهی می کردن، مامورای اینترپل تازه وارد تو تالار تیراندازی تمرین می کردن؛ ستوانا پرونده های روی میزهاشون رو
جمع آوری می کردن؛ استوارها نیروهاشون رو آموزش می دادن. و شاکیا با قیافه عصبانی حقشونو می خواستن. همیشه درحال تماشای این منظره بودم. اگر شهر حتی تو یک روز می تونست به آرامش برسه کار ماهم راحتتر میشد. ولی همیشه میدون جنگ بود؛ باعث میشه روز به روز به نفرتم از این موجودات حقیر افزوده بشه. ولی تهران شهر متظاهراست. بهترین شرایط همینه. با صدای آرمان بعد از مکث نه چندان کوتاهی برگشتم طرفش…