دانلود رمان خوشه گندم pdf از مریم پیروند برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
گندم دختری که توی بچگی همبازیهاش دو برادر بودن. دو برادر که یکیش شر و شیطون بود و اون یکی تخس و مغرور که مدام اشک گندم رو در میآورد. شونزده سال از اون روزها گذشته و گندم با کولهباری از خاطره و عشق به دورانِ بچگیش، برگشته پیش همبازیهاش و کنارشون یه خونه گرفته.ولی بعد میفهمه مهرادی که تمام این سالها بهش فکر میکرده، نامزد داره اما مهرسام همیشه مشتاقِ اومدنش بوده… این در حالیه که مهراد و گندم هردو پزشکی خوندن و بصورت تصادفی توی یه بیمارستان کنار هم مشغول به کار میشن…
به قدر کافی خوابیده بودم. اما هنوز خستگی پرواز تو ی تنم مانده بود. با وجود احترامی که برای خاله مهتاب و عمو رضا قائل بودم در دل دعا می کردم این جشن و میهمانی هر چه زودتر تمام شود تا به واحد خودم بروم وبه اندازه کافی از خجالت خواب و خستگی تنم در بیایم. لباس مرتبی پوشیدم. یک شومیز و دامن کوتاه سورمه ای که پایین زانوهایم بود و سفیدی ساق پاهایم را با زیبایی تمام به نمایش می گذاشت. صندل های نقره ای همرنگ
شومیزم را هم پوشیدم و آرایش ملیحی هم انجام دادم. پوستم سفید بود و اکثرا با کرم پودرهای بی رنگ به صورتم رنگ و لعاب می دادم. سر و صدایی از بیرون به گوش می رسید. به ساعت نگاه کردم. کم کم باید برای ناهار کنارشان حضور پیدا می کردم. دوباره توی آینه به خودم نگاه کردم. موهایم را این اواخر پیش لوسیا آرایشگر محبوبم مرتب کردم اما با وجود اصرار کردنش برای رنگ کردن موهایم راضی به رنگ آن نشدم. موهای مشکی پرکلاغی
خودم زیبایی خاصی داشتند و با سیاهیه چشمانم ست می شد. بعد از انجام کارها و اطم ینان از مرتب بودنم، لبخندی روی لب هایم نشاندم و از اتاق بیرون رفتم. اهل این خانه برایم عزیز و محترم بودند و همین که اینجا و کنارشان بودم نعمت دوباره ای بود برایم. خاله مهتاب داشت با کسی بحث می کرد. -نکن بچه، ناخنک نزن. میرفتی کمک بابات جوجه هارو کباب می کردی. – خسته م مامان، از صبح تو فرودگاه منتظر اومدن خانم دکترت بودم…