پست های ویژه
دانلود رمان من و عکس ها pdf از پانته_آ_65 برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
منم و دنیایی از رنگ ها و تصاویر , میخندم , گریه میکنم این دریچه سیاه جادویی با یک اشاره انگشت من دنیایی را ثبت می کند و این منم دختر عکاس باشی…
تا اومدم چیزی بگه هونام و سرگرد با اخم هایی درهم از اتاق بیرون اومدند. پاکت عکس های پر دردسر رو گرفتم وخداحافظی کردم و رفتم سمت خونه!انگاری چند دور توی لباسشویی چرخیده بودم. بدنم خاکشیر بود حتی سلام مهرام رو به زور دادم و فقط خودم رو به سختی تا تخت خوابم کشوندم و به پلک زدندوم نرسید که چشمام بشته شد! نمی دونم چقدر خوابیده بودم که با احساس خیسی موهام چشمام رو باز کردم. توی اتاق خودم نبودم.
با یه حوله تنی قرمز رنگ توی یه وان در حال خفه شدن بودم.و پسرک سیاه پوش هم بالای سرم داشت با لذت به جون دادنم نگاه می کرد. از ترس جیغ بلندی کشیدم و از جا پریدم! قفسه سینه ام از حالت ترس بالا پایین می رفت. خیس عرق بودم خدارو شکر که خواب بود!!ساعت نزدیک چهار صبح بود اوه یعنی یه کله خوابیده بودم؟ دلم با دیدن عقربه های ساعت طبل گشنگی میزد. بی حال به سمت آشپزخونه رفتم و گوشه و کنار خوراکی رو یه نگاهی انداختم.
هر وقت استرس می گرفتم.بیشتر از همیشه غذا می خوردم خوب که سیر شدم حواسم رفت سمت اتاق آقاجون چراغش روشن بود. حتما برای نماز بیدار شده خیلی آروم ظرف هایی که کثیف کرده بودم رو شستم و وضو گرفتم. دلم آرامش آقاجون رو می خواست بی اراده رفتم سمت اتاقش و تقه آرومی به در زدم. صدای ا… اکبر بلند شد الهی فداش بشم. مشغول نماز بود. رفتم داخل با دیدن مهرام که پشت سر آقاجون قامت بسته احساس آرامش خاصی کردم…
