دانلود رمان دورگه خون آشام و جادوگر pdf از زهرا.م برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
چرا من؟ چرا من باید دورگه باشم؟ اون هم دورگه چی؟ دورگه خونآشام-جادوگر! به هیچ جایی تعلق ندارم، نه سرزمین جادوگرها و نه سرزمین خونآشامها همش معلق و عذابآور همه به هم مشکوک هستند. برای همه عجیب و غریبم به موجودی تبدیل شدم که حتی نمیدونم دقیقاً چی هست، چه قدرتهایی داره، چه ویژگیهایی داره.فعلاً که سردرگمم، دلم می خواست کاش اصلاً به دنیا نیومده بودم، حتی نمیتونم عاشق بشم و کسی رو دوست داشته باشم، چون بهش آسیب میزنم. هیچ راهنمایی ندارم باید خودم تنهایی از پس مشکلاتم بربیام. آره… تنهایی.
چشماش از ترس گشاد شد و سعی کرد خود شو از دستم خارج کنه محکم گرفتمش و خون گردنش رو تا ته سر کشیدم تا وقتی که بیهوش شد و روی زمین افتاد ولش نکردم. دارن هراسان اومد جلوی در اتاق. «تو چیکار کردی؟» در حالی که خون از لب هام جاری میشد گفتم: «کاری رو که دلم خواست.» و با سرعت خون آشامیم پارتی رو ترک کردم. دارن: «توداری زیاده روی میکنی. بس کن.» درحالی که خون اون پسربچه رو می مکیدم گفتم: «به تو ربطی نداره.»
دارن: «من میرم کرپسلی رو صدا کنم.» _«به درک.» دارن راه افتاد و خواست در رستوران رو باز کنه که کرپسلی نفس نفس زنان وارد اتاق شد و گفت: «داری چیکار میکنی. جنا….؟ » _«به تو چه » کرپسلی: «شکارچی های خون آشام دنبالمونن، باید فرار کنیم.» با شک پسربچه رو ول کردم و گفتم: «چی گفتی؟» کرپسلی: «شکارچی خون آشام» _«چرا دنبال مونن؟» کرپسلی: «به خاطر قتل عامی که تو راه انداختی.» به دور و برم نگاه کردم.
کلی مرد، زن، پسربچه، دختربچه در حال جون دادن بودن. پوزخندی زدم و با چکمه های پاشنه بلندم از روی جنازه های این آدما رد شدم. دارن: «نمیشناسمت جنا. نمیشناسمت.» و با چشمای اشکی از اون رستوران خارج شد. با ناز از کنار کرپسلی رد شدم و داشتم از رستوران بیرون میرفتم که یک خنجر چوبی محکم به کتفم برخورد کرد. جیغ کشیدم و کتفمو فشار دادم. به مسیر خنجر نگاه کردم یک مرد نقاب دار. لعنتی! شکارچی ها! چقدر زود رسیدن…