دانلود رمان وام ازدواج pdf از سیاوش_۶۸ برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
قصه در مورد دختر دانشجویی هستش که پدرش بیمار هستش و در این میان اتفاقاتی پیش میاد که مجبور میشه بخاطر وام ازدواج با استادش به صورت صوری ازدواج کنه، البته این آخر ماجرا نیست، چون بعد از ازدواج ماجراهایی پیش میاد که خوندنش خالی از لطف نیست…
امروز قراره بیاد شاید تا یه ساعت دیگه بیاد نمی دونم چرا دلهره دارم ته دلم دوست داشتم که این یه خواستگاری واقعی باشه آخه مانی آرزوی هر دختری می تونه باشه منم جزو اون ها ولی حیف که عاشقش نیستم با صدای لیلا که می گفت: کجایی دختر چندبار صدات کردم جواب نمیدی اومد؟ – آره عزیزم بلند شو بیا نمی خوای که آقا داماد منتظر بمونه. _باشه برو الان میام. نگاه معنی داری به من کرد و گفت اتفاقی افتاده؟ _نه گفتم که تو برو منم میام.
-باشه. و در را بست نمی دونستم برم یا نه من دوست نداشتم اینجوری ازدواج کنم حتی اگه ازدواج واقعی نباشه. خدایا کمکم کن، خدا جون ازت می خوام هر چی که صلاحه پیش بیاد. بلند شدم و به سمت سالن پذیرایی حرکت کردم می دونستم که تا الان همه ی وسایل پذیرایی رو لیلا برده پس من لازم نیست چایی ببرم اصلا مگه خواستگاری واقعیه که براش چایی ببرم. حالا من چه جوری سه سال از عمرم رو باهاش بگذرونم. پشت در پذیرایی
نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم. -سلام. با صدای من همه به سمتم چرخیدن مانی هم با دقت منو برانداز کرد و نیم خیز شد به حالتی که انگار می خواد بلند شه. -سلام. _راحت باشین بفرمایید. لیلا به کنارش اشاره کرد: بیا اینجا بشین یگانه جان. کنار لیلا نشستم سرم و انداختم پایین و شروع کردم به بازی با ناخن هام. بابا-خوب آقا مانی داشتین می گفتین. مانی-بله خدمتون عرض کردم من علاوه بر تدریس، تو شرکتی که پدرم اون رو بهم داده کار می کنم…