پست های ویژه
دانلود رمان یک شب آرامش pdf از gord_afarid برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
کلید انداختم توی قفل و درو آروم باز کردم. نایی برای سرکشی نداشتم. به محض باز شدن در باربد و دیدم از رو مبل روبرویی در بلند شد و به سمتم هجوم اورد. ترسیدم… یه قدم به عقب برداشتم. یه لحظه از دیدن صورت گر گرفته و قرمزش دلم ریخت، با خشونت دستمو گرفت و کشیدم تو و در و محکم بهم کوبید…
با توقف ماشین جلوی اون خونه ویلایی شیک نگاهی به خیابون انداختم و پیاده شدم. جلوی ویلا خیلی شلوغ بود. نمی دونستم عمو اسفندیاری همچین ویلایی هم داره مامان و بابا هم پیاده شدند و بابا بعد از فعال کردن دزد گیر کنار من و مامان ایستاد و پرسید: بریم؟؟؟ سرم رو تکون دادم و گفتم: بریم. مامان هم تائید کرد و همگی رفتیم به سمت در ورودی با چند نفری که جلوی در ایستاده بودن و به مهمون ها خوش آمد میگفتن احوالپرسی کردیم.
بابا با دست اول به مامان و بعد هم به من اشاره کرد تا وارد بشیم و بعد هم خودش وارد شد. نگاهی به حیاط بزرگ و پر از درخت انداختم تا کسی رو ببینم شاید به آشنا تو اون همه شلوغی آخ که چقدر دلم میخواست این مهمونی رو بپیچونم. اما نمیشه از دست بابا در رفت. در ساختمون باز شد و عمو اسفندیاری و مینا خانوم وارد ایوون شدند. با دیدن ما یه لبخند زدند و با عجله اومدن طرفمون. با عمو دست دادم و مینا خانوم رو بوسیدم و با هر
دوشون به گرمی احوالپرسی کردم. عمو هم همون لبخند مهربونش رو تحویلم داد و گفت: چقدر خوشحالم کردی که اومدی مارال جان. منم لبخندی زدم و گفتم: ممنون عمو جان، باعث افتخار منه. بعد از خوش و بش همگی به سمت ساختمون به راه افتادن وارد که شدم موجی از گرما و بوی ادکلن های مختلف به صورتم اصابت کرد. با چشم همه جا رو نگاه کردم چه خبر بود. تقریبا هیشکی رو نمی شناختم. انگار همه همکارهای بابا و عمو بودن، مینا خانوم…
