پست های ویژه
دانلود رمان دنیای گمشده pdf از ر_اکبری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستان دو عشق… دو تضاد… الهی آگاه ده که در راه نیافتیم، الهی بینایی ده که در چاه نیافتیم، بنمای رهی که ره نماینده تویی، بگشای دری که در گشاینده تویی…
سر چهارراه که رسیدم، ماشین خاموش شـد. با خودم گفتم، (بخشکی شانس) حالا چه کار کنم. پیاده شدم خیابان شلوغ بـود، از صبح، نم نـم بـاران می بارید، خیابان خیس بود. بلد هم نبودم، ساعت دو نیم شـده الان مادر نگران می شد. نگاهم را به اطراف دوختم تعمیر گاهی حدود صد متر بـالاتر بود. باید ماشین را هـل میدادم . چند نفر در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودند، با خجالت جلو رفتم و از آنان تقاضای کمک کردم. سه جوان به طرف ماشین
آمدند و ماشین را تا تعمیرگاه هل دادند. -متشکرم خیلی لطف کردین. _خواهش میکنیم، کاری نکردیم. جوانان به طرف ایستگاه رفتند. صاحب تعمیرگاه گفت:که فردا یه سری بزنم.با تاکسی تا سر کوچه رفتم راه خیلی طولانی نبودولی حوصله پیاده روی نداشتم. از دور دیدم که مادر بامهرداد در کنار در ایستاده و صحبت میکنند. دلواپس شده بود. نزدیک شان که رسدیم مهرداد گفت: -حلال زاده اومد. _سلام مامان، سلام مهرداد. بازم نگران شدی؟ _دیر کردی نگران شدم.
-ماشین خراب شد بردم تعمیر گاه. مهرداد در حالی که به دیوار تکیه میداد، گفت: چش شده بود؟ -نمیدونم. تعمیرکار گفت که فردا یه سری بزنم، سرش خیلی شلوغ بود. _خوب با اجازه. مادر به مهرداد نگاهی انداخت و گفت:ببخش پسرم مزاحم شدم. -خواهش میکنم این چه حرفیه. -بیا تو مهرداد. _نه ممنونم. -مهرداد رفت، من و مادر هم وارد حیاط شدیم. مجبور شدم تلفنی به آریا بزنم. بعـد از ظهر، قرار داشت؛ آدرس منزل او را گرفتم تا بعد از ظهر به آنجا بروم و…
