پست های ویژه
دانلود رمان گونش pdf از لواشک برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
روایات عشقی ممنوعه در دهه چهل شمسی میان خانزاده سن بالا و کار کشته ای در برابر رعیت کوچولوی خجالتی که فقط به عطر تن اون خو گرفته بود او با سواد و فرنگ رفته در مقابل دختری که پا از روستا فراتر نگذاشته… آروم آروم جلو آمد و تن خسته ام رو به آغوش کشید و من و با خودش به دنیای از ممنوعه ها برد…
وقتی به خونه رسیدم مادر کلی برای دیر کردن باز خواستم کرد و بعد از شام خوردن اجازه داد بخوابم، تمام شب تا دمدمه های صبح با فکر به خانزاده گذشت و بارها خودم رو شماتت کردم چرا همراهش با اسب نیومدم اینطوری می تونستم برای چندلحظه بغلش کنم. کاش داداش رهام برگرده بدون اون خیلی سخته زندگی با مادر و پدر. صبح که از خواب بیدار شدم متوجه شدم
جمعه ست و کارگاه هم تعطیله از موندن تو خونه حسابی ناراحت بودم و دلم می خواست برم بیرون و کمی قدم بزنم. مادر برای رخت شستن به لب چشمه میره شاید من هم بتونم همراهش برم. صبح تا ظهر خودم رو با کمک به مادر مشغول کردم و بالاخره بعداز ناهار ظهر مادر برای شستن رخت ها از خونه بیرون رفت. تازه رسیده بودیم که صدای خنده های دختری رو شنیدم دختری
که قد بلندتر از من بود با موهای کوتاه خرمایی تا روی شونه هاش کنار چشمه می دوید و موطلایی هم به دنبالش بود کمی جلو تر از ما مو طلایی به دختر رسید و محکم بغلش گرفت صدای خنده های دختر موخرمایی فضا رو پر کرده بود. نفس عمیقی کشیدم و چشم از دختر و خانزاده ی موطلایی برداشتم دلم گرفت اما از چی نمی دونم سرم رو تکون دادم تا فکرم آزاد بشه. موطلایی و دخترک…
