دانلود رمان قربانی بس است pdf از شادی جمالیان برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
می گویند مرگ درمان ندارد، اما مرده متحرک تکلیفش چیست؟ کسی برایش نسخه ای نپیچیده است. مرگ نصفه نیمه ای است که نه هستی و نه نیستی! تمامش درد است، دردی که درمان ندارد و ذهنی پر از افکار پریشان، من و افکار من و امثال مرا چونان در تنگنا گذاشته که هنوز جای جای بدنم از گرمای دست های او می سوزد. نقش انگشتانش هنوز بر دستم خودنمایی می کند و ذهنم، وای از ذهنی که معصومیت را از او گرفته باشند. دیگر این فکر را تاب افکار رویایی نیست. دیگر کسی نیست که فاصله ای باشد…
در گوشه ای از اتاقی لخت نشسته بودم. چمباتمه زده روی سنگی سرد، در گوشه ترین سه کنج اتاقی دلزده از زمستانی سرد که در استخوان هایم رخنه کرده بود. مگر مرگ فقط برای همسایه خوب بود؟ من عاشق مرگ بودم.در همین لحظه عشق وصف ناپذیری به مرگ در من بیدار شده بود، امروز عاشق مرگ شده بودم و خدا همین امروز از من رو گردانده بود. صدایی در اعماق ذهنم نعره میکشید چرا من؟ مگر چه کرده بودم؟ مگر گناهم چه بود که
نمی توانستم سربرگردانم، هیبت سهمگین و نفرت انگیزی که تا چند دقیقه ی قبل مدهوش و سرمست روی تخت بزرگ و دو نفره وسط اتاق نفس نفس می زد؛ از جنایتی که کرده بود ببینم؟ نفس هایی سنگین بود، مثل کرختی بدن من! مثل حال خرابی که در وجودم ریشه داشت و خون درون رگ هایم را می مکید. سیاهی ترسناکی در گوشه ذهنم خانه کرده بود و نفرت درونش رندانه قهقهه می زد. پلک ها یم را تا جا داشت رو ی هم فشردم و باز در
هم فشرده شدم، له شدم؛ مرگ تدریجی باورها و وجودم را به چشم دل دیدم. دست هایم، زانوان لرزانم را بغل زده بود و سرما هنوز جا داشت تا برود و تک تک استخوان ها ی سرمازده ام را بسوزاند و دردی که در تمام بدنم پیچی ده بود بیشتر کند. صدای نفس هایش درد را در بدنم بیشتر می کرد. نفس هایی آرام و بی دغدغه و بی توجه به هر چه که دقایقی قبل بر من گذشته بود داشت هوای اتاق را مسموم می کرد و من هنوز قرار نبود بمیرم…