پست های ویژه
دانلود رمان بیرحمی شیرین (جلد اول) pdf از زوئی بلیک برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
این یه اشتباه بی گناه و معصومانه بود. اون در اشتباهی رو زد. درِ خونه ی من رو. اگه من مرد بهتری بودم، اون رو رها می کردم و میذاشتم بره ولی من مرد بهتری نبودم. من یه بی همه چیز بی رحم و سنگدل هستم. من بی رحمانه پاکدامنی اون رو برای خودم ادعا کردم.باید کافی می بود. ولی کافی نبود.بیشتر نیاز داشتم، اشتیاق به اون رو داشتم، اون به وسواس و علاقه و دلبستگی ام تبدیل شد. شیرینی و پاکی اون روح تاریک منو طعنه و نیش زد…
“اما” این بد بود… خیلی بد. من مات و مبهوت اونجا ایستاده بودم و به بازوی اون فشار اورده می شدم. من باید از ذهنم دور بودم چون که احتمالا یه لحظه کوتاه، تنها چیزی که میتونستم بهش فکر کنم این بود که بازویش چقدر گرم بود و من به طرز عجیبی احساس امنیت می کردم. فقط چیزی در مورد احساس محافظ بازوهای یه مرد قوی که دور کمرم حلقه شده بود، وجود داشت. قبلا هرگز اینو تجربه نکرده بودم، اما توی کتاب های فراوانی اینو
خونده بودم. به خاطر اینکه متوجه شدم چیزی که توی کتاب ها خونده بودم به طور واقعی به این نزدیک نشده بود. درک کردنش ناراحت کننده بود. گرمای پوستش. صدای منظم قلب اون، در حالی که دست هاش به پشتم چسبیده بود و فشار می اورد. رایحه تند ادکلن چوب صندل مخلوط با تنباکو. همه چیز خیلی… گیج کننده بود. این دیوونگی بود. این مرد غریبه بود. یه غریبه خالکوبی شده روی بدنش بود، با یه زخم ترسناک روی صورتش
مثل یه دزد دریایی ترسناک! و اون یه تصویر خالکوبی به شدت ترسناک خنجر خونین رو هم روی گلوی خودش داشت، به خاطر خدا! چیکار داشتم می کردم؟ دست هام رو روی دیوار محکمی از عضله و ماهیچه های اون قرار دادم و خودم رو آزاد کردم… یا حداقل سعی کردم تا آزاد بشم. بازوهای اون دورم سفت و محکم تر شدن و موجی از وحشت به ستون فقراتم برخورد کرد، مثل خزیدن نوک انگشت های سرد روی پوستم که زنگ هشداری به ستون فقراتم فرستاد…
