پست های ویژه
دانلود رمان دیوار pdf از اسما چنگایی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
واران وکیل مسیحی دختربازی که مجبور می شه برای مادرش پرستار بگیره… یه پرستار مسلمون به اسم دریا که مذهبی و چادریه…
دو ساعتی از رفتن شان می گذشت. هر لحظه به برگشتن شان نزدیک تر می شد و دل در دلش نبود. دریا در این فرصت مدام از این سمت خانه به سمت دیگر می رفت و نگاهش روی عقربه های ساعت می لغزید. همه چی آماده است؟ زهرا همانطور که استکان ها را درون سینی مرتب می کرد، ریز خندید. این بار دهمه که می پرسی دریا جان! سپس دو پیمانه چای درون قوری انداخت و آب جوش روی آن ریخت. بله، آماده است. دریا هم لبخندی زد و روی
مبل نشست. دست خودش نبود. از وقتی که یادش آمد برای مهمانی ها هیجان و استرس زیادی داشت. دلش می خواست همه چیز به بهترین شکل باشد و همین باعث می شد هر چیزی را به قول زهرا ! ده بار چک کند. با صدای باز شدن در هول و دستپاچه از جا بلند شد. _اومدن. _آره.. بالاخره رسیدن. با عجله به سمت این رفت و سینی اسپند را برداشت. زهرا هم دوباره چادرش را سر کرد. دست گل بزرگی را که برای شان گرفته بودند. برداشت و
همراه با دریا به حیاط رفت. صل علی محمد زائر ما خوش آمد. صدای سمیه بود که حیاط را روی سرش گرفت. انشاالله سفرای بیشتر فاطمه خانوم.. لبخند پهنی بر لب دریا نشسته و همانطور که دانه های ریز وه اسپند را روی زغال می ریخت، همراه با بقیه صلوات فرستاد. مرتضی خم شد و در را برای برادرش باز کرد. _بفرما داداش، خوش اومدی. دریا از فرصت استفاده کرد و جلو رفت.نگاهش روی احمد و فاطمه که هردو به نوبت از ماشین پیاده می شدند…
