دانلود رمان رهایی از اسارت pdf از چیکسای برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
یوسف پس از سال ها اسارت و گمنامی به وطن بر میگرده. اشتیاقش برای دیدن همسرش اون رو بی تاب میکنه. اما در بدو ورود متوجه رفتار ها و واکنش های عجیب اطرافیانش میشه. چرا که اون ها فقط چند روزه که متوجه شدن یوسف تمامی این سال ها اسیر بوده! حتی از این دلخور میشه که چرا برادرش بنیامین و همسرش به پیشوازش نرفتن. و با ورود به خونه متوجه میشه که در نبودش اتفاق هایی افتاده که اصلا خوشایند نیست! مثل ازدواج همسرش با برادرش، بنیامین!
تنها صدای گریه و دعاى أمن یجیب… زن نشسته بر روی صندلی سکوت سنگین سالن ورودی اتاق های عمل را می شکست. به درخواست دکتر صداقت به ماه منیر اجازه داده بودند که در سالن ورودی اتاق های عمل بنشیند و منتظر طفلش باشد. هرچند که نشستن در آنجا هم فرقی با نشستن در پشت دراصلی را نداشت ولی باز هم به قدم و یک نفس به امیر طاها نزدیکتر میشد. چه لحظات سخت و جان فرسایی بود. به در پیش رو و پشت سرش نگاه کرد.
تربت را در دستش فشرد و همزمان قطره های اشک یکی پس از دیگری بر روی کفشش چکیدند. نگاهش به دمپایی های رنگارنگ پشت در سبز رنگ پیش رویش افتاد. چقدر رنگ دنیایش با این رنگ ها بیگانه بود! زیر لب مرتبا میگفت: – أمن یجیب المضطر إذا دعاه ویکشف السوء و دانه های تسبیح را یکی پس از دیگری رد می کرد. در سبز رنگ پشت سرش باز شد و پرستاری پا به داخل گذاشت. به سمت پرستار چرخید و از جا بلند شد. با ناله و تضرع
گفت: – تو رو خدا…! میشه ببینید حال پسرم چطوره…؟ امیر طاها آرام…؟ عمل جراحی قلب داشته…! پرستار به چهره خسته و تکیده ی زن جوان و چشمانی که امید از آن رخت بر بسته بود نگاهی انداخت.. و با لحن دلسوزانه ای گفت : چرا انقدر اضطراب داری ؟ انشا… عملش با موفقیت تموم میشه! تو با این استرست که خودتو نابود میکنی عزیزم …! ماه منیر دو مرتبه ناله زد: تورو خدا… پرستار لبخندی زد و گفت: الان ازش برات خبر میارم!