پست های ویژه
دانلود رمان خفقان pdf از آسیه احمدی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دو روز به عروسیم مونده و باردارم! عروسی که نمیدونه پدر بچه اش کیه؟! دست میزارم روی یه ظالم، ظالمی ک…
ماشین ندا را جایی پارک کردم که تا فردا بلایی سرش نیاید بعد از پیامکم رادمان از ندا و سام خداحافظی کردم و بی توجه به چشم ابرو آمدن های ندا خودم را به آن راه زده بودم، سام هم مرام خرج کرد و گفت: با ماشین ندا بروم ندا امشب را با اوست و من از این پیشنهاد استقبال کردم. در را باز کردم و از پله ها بالا رفتم نگاهم را از در واحد عزیز گرفتم شانس آورد امشب حال خوبی داشتم و بیخیال حرص و ناراحتی موقع رفتن شدم. عزیز خانم این لطف را
مدیون رادمان و گوشی بود که برای داشتنش چند ماه بود پول پس انداز می کردم.با فکر به جمع کردن پول صورتم از ناراحتی جمع شد. از هر کاری که نفرت داشتم این زندگی من را ناعادلانه وادار به انجامش می کرد… کلید در قفل واحد خودمان انداختم ولی قبل از چرخش کلید در توسط شخصی از داخل باز شد و چهره جذاب مامان مقابلم ظاهر شد. اخم کردم و برخلاف احساس درونم گفتم: +ترسیدم الهه خانوم! -کدوم گوری بودی…؟ اوپس…
ظاهرا عصبی بود ولی عصبی بودنش روی من کارساز نبود از کنارش گذشتم و کفش هایم را در آوردم اصلا دوست نداشتم با کفش وارد خانه شوم نه به خاطر اینکه کسی در این خانه نماز می خواند! نه! چون دوست نداشتم خانه ای که در آن زندگی می کنم کثیف شود. مانتو و شالم را هم درآوردم همان کنار در آویزان کردم. -با تو بودم کری… می توانستم جوابش را ندهم ولی به خاطر علاقهای که به این مادر زیادی جذابم داشتم کوتاه آمدم…
