دانلود رمان بخت طوبی pdf از بهیه پیغمبری
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه رمان بخت طوبی
طوبی، دختر چهاردهسالهی حاجی تقی خان، بنکدار سرشناس بازار، دل به پسری به نام منوچهر سپرده و با او رابطهای پنهانی دارد. وقتی حاجی تقی خان از این موضوع باخبر میشود، برای جلوگیری از رسوایی خانواده، تصمیم میگیرد هرچه سریعتر دخترش را به خانهی بخت بفرستد. در این میان، غلامحسین خان مردی که همسر اولش را در زایمان از دست داده و همسر دومش گرفتار بیماری سل است به عنوان خواستگار معرفی میشود. طوبی چند روز پیش از مراسم عقد، از خانه میگریزد و به طور اتفاقی سر از منزل پیرمرد و پیرزنی درمیآورد که روزگاری در خانهی غلامحسین خان خدمت میکردهاند. غلامحسین خان پس از اطلاع از محل اختفای طوبی، به دیدار او میرود و بدون آنکه هویتش را برای طوبی فاش کند، از پیرمرد و پیرزن میخواهد رازش را نگه دارند. اما طوبی در برخوردهای ناخواستهای که با غلامحسین خان دارد، کمکم به واقعیتهایی پی میبرد…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان نبض عاشقی
دانلود رمان شکلات تلخ
قسمتی از رمان
عمه با اصرار گفت: در را باز کن مادر، میخواهم صورت ماهت را ببینم نکند گریه کرده باشی؟ فکر چشم هایت چقدر به خودت عذاب می دهی؟ تاکی میخواهی توی اتاق بنشینی و غصه بخوری؟ تو جوانی باید شاد و سرزنده باشی این همه خود خوری و غصه بیجا از طراوت و زیباییت می کاهدا دلمردگی هم حدی دارد چرا بی جهت برای کسی که علاقه ای به تو ندارد و چنین رزیلانه خوار و تحقیرت کرده اشک میریزی و خون دل می خوری؟! از روز اول هشدارت دادم که با افراد پست و فرومایه دمخور نشوی افرادی که به واسطه کوچکی و حقارت جوهر ذاتی خود گوهر گرانبهای شرافت و آبروی دیگران را لجن مال کرده و به پستی میکشانند منوچهر در شأن و مقام تو نیست. صد سال هم که بگذرد و توی حوض طلا فرو برود و تاج شاهی بر سر نهد باز هم میگویم که منوچهر لیاقت تو را ندارد.
شما دو نفر از جنس مخالف شیشه و سنگ هستید از حیث مقام و مرتبه ذاتی و خانوادگی مغایر یکدیگر هستید چشمان ناپاک و قیافه جسور و حرکات وقیح .او در شأن و منزلت پاکی و صفای روح دو شیرهای چون تو نیست؛ همه این حرفها را مرتب از روز اول در گوشت زمزمه کردم اما کو گوش شنوا، آنقدر بیگدار زدی و بی وقفه تاختی که عاقبت با سر در گل فرو رفتی. دختر زیبا و نازدانه حاج تقی بنکدار بزرگ حرفش نصفه ماند چون طوبی بسان رعدی غریده و کتاب امیر حمزه را سوی در پرتاب کرده بود. عمه با دلخوری و تألم خاطر از پشت در کنار رفت. که پس از ساعتی به سراغش بیاید عذر میخواهد. چرا که اینگونه تندخویی و در پس آن پشیمانی از روحیات بارز طوبی بود. حوالی عصر، زمانی که قدسی خانم مشاطه پس از گفتگوهای پی در پی با توران خانم یرامون ازدواج طوبی و غلامحسین خان و رسیدن به نتایج مشخص و واحد خداحافظی کرد و از خانه آنها خارج شد.
طوبی به آرامی و لطافت از دهلیز اتاقش بیرون آمد و در پی عمه و دلجویی از او زیر زمین و سپس مطبخ دم دستی را از نظر گذراند عمه در مطبخ دم دستی که به کار تهیه غذاهای مختصری مانند آبگوشت و تخم مرغ می آمد مشغول تهیه شام شب بود طوبی به ظرافت گربه ای که در تاریکی پی شکارش می خزد وارد مطبخ شد. عمه صدای پایش را شناخت هزار بار در دل قربان صدقه اش رفت اما به حالت قهر و دلخوری، همچنان پشت به او مشغول کارش شد طوبی دست به شانه اش گذاشت و نجوا کرد اعمه جان چقدر کار میکنید؟ کمی هم استراحت کنید هزار ماشاالله از خروس خوان صبح تا شغال خوان شب یک ریز میچرخید و زحمت همه را از شستن و پختن و روفتن به عهده میگیرید کمی هم به فکر سن و سالتان باشید خدای نکرده مریض میشوید.
عمه در حالی که سعی میکرد خود را دلخور و رنجیده خاطر نشان دهد گفت: نازکش داری ناز کن نداری پاتو رو به قبله دراز کن این همه دور و برتان می گردم و لیلی به لالاینان میدهم این شده اجر و قریم وای به روزی که گوشه ای بنشینم و شماها زیرم را جارو کنید! تو هم دیگر نمی خواهد که دور و برم لفت و لیس کرده و مجیزم را بخوانی هنوز یادم نرفته که سر ظهری چگونه یسان گربه ای نمک نشناس چنگ به صورتم انداختی. طوبی با ادا و اطوار خود را به گردن عمه آویخت و گفت: «بخدا منظورم به شما نبود. مگسی به دیوار نشسته بود کتاب را پرت کردم بلکه بکشمش و از شر وزوزش راحت شوم. عمه با کدورت گفت: «آره ارواح بابات حکماً آن مکس وزوزو هم منم. طوبی با دستپاچگی گفت: «وای خدا به دو را چرا حرف توی دهانم می گذارید؟ آخر چطور دلتان میآید که تا به این حد با من نامهربان باشید!؟