پست های ویژه
دانلود رمان کوه مثل کوهیار pdf از آیسا سادات حسینی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
کوه مثل کوهیار، زلزله کوه را هم تکان داد… اما کوهیار را نه…. کوه تنها بود و فرو ریخت… اما کوهیار یارش را داشت… امانتى که پدرش به دستش سپرده بود… امانتى که میان آوار جا مانده بود و باید برایش کوه مى شد و شد… کوه بود… یار بود… کوهیار بود… و براى یارش شد همه چی….
حرفش تمام نشده بود که سیگار از دست مرد سیاه پوش افتاد و پا تند کرد به سمت خانه ای که حال فهمیده بود مراسم آنجا برگزار می شود، نگاهی به آدرس خانه انداخت، آدرس همان بود، همانی که همسایه ی آن دختر با دست خطی که معلوم بود با دستان لرزانش نوشته روی برگه یادداشت کرده بود. وارد خانه که شد کسی جلوییش را نگرفت، آنقدر حیاط شلوغ بود که اصلا کسی او را نمی دید، با عجله دمه در ورودی ایستاد، خانه در سکوت فرو
رفته بود و فقط صدای عاقد میامد که خطبه ی عقد را می خواند، قبل از این که جلویش را بگیرند با عجله وارد شد و در چهارچوب در ایستاد، قبل از هر چیزی نگاهش به عروس افتاد، عروسی که صورت همچون برف سفید بود و چشمانش قرمز، از همین فاصله هم می توانست اشکی که روی گونه اش می لغزید را ببیند. خودش بود، امانتی پدرش… _عروس خانوم وکیلم ؟! همه منتظر بله گفتن عروس بودن که مرد سیاه پوش جلو رفت. دیگر نمی
توانست خشمش را کنترل کند، اینجا همان جایی بود که باید تمام حرص و عصبانیتش راخالی می کرد. خون جلوی چشمان مشکی اش را گرفت، دندان روی دندان فشرد و صدای بم و محکمش در خانه پیچید:_نه. با صدای قاطع و بلند او همه ی نگاه ها به سمتش چرخید، دو تا از مردان با عجله به سمتش رفتند تا صدایش را ببرند که مرد سیاه پوش با همان لحن عصبی اش گفت: هیچ عقد اجباری قرار نیست انجام بشه. و رو به عروسی که نگاه خیسش میخ او شده بود…
