دانلود رمان یک قطره تا خون pdf از hurieh & narsis_lavani برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
سطح فرهنگی خانواده امم بالا بود. پدرم دکتر بود و مادرمم معلم بود. من تک پسر خاندان طاهریان بودم و عزیز دردونه. اولش مامانم مخالفت کرد ولی بعد که با قاطعیت پدرم مواجه شد سکوت کرد. خواهرمم اون موقع اینقدر بچه بودند که اصلا این چیزها براشون مهم نبود…
ماه ها گذشت و ماریا هر روز بیشتر از روز قبل به دین اسلام علاقه مند میشد. خانوادش برای همیشه تردش کردند! مادر ماریا، چند باری باهاش تماس گرفت، اما دیگه زنگ نزد، چون شوهرش فهمیده بود و کلی باهم دعوا کرده بودند، اینو یکی از همسایه های ماریا بهش گفت! آخه مادرت هراز گاهی می رفت و از دور پدر و مادرش رو می دید! بابا به اینجا که رسید سکوت کرد و دست برد داخل جیش و سیگار و فندکش رو دراورد و من همچنان نظاره گر بودم.
سیگار رو گوشه لبش گذاشت سیگار بین انگشتای لرزونش می رقصید! نمی تونست حتی سیگار رو نگه داره دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم: +بابا.. با خودت چیکار کردی؟ ببین این وضع یه دانشمند نخبه است؟ بابا ناامیدم کردی! خواستم بلند شم که دستم رو با دست های لرزون و خسته اش گرفت و وادارم کرد که بشینم استم به تبعیت از پدرم نشستم! – بذار حرف بزنم مایا، بذار بگم که این زندگی نکبتی از کجا شروع شد! + باشه، گوش میکنم!
آب دهنشو قورت داده دستاش رو درهم قفل کرد و روی میز گذاشت! به چشم هام خیره شد و ادامه داد: ماه ها از ازدواج من و مادرت می گذشت! اما اون که سردی خانوادشو دید ازم خواست که از فرانسه ببرمش ببرمش به جایی که دیگه شاهد بی مهری های پدرش نباشه! اما من نمیتونستم فرانسه رو ترک کنم! اون زمان، زمان اوج شکوفایی کارم بود، پروفسور من رو به شاگردیش قبول کرد و بهم خیلی چیزها یاد داد. اما… اما اونروز… اونروز لعنتی!