دانلود رمان فردا تو میایی pdf از راز.س برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
فردا تو میایی، قصه حنانه ای ست که برای گرفتن انتقام مرگ مادرش به سراغ خانواده گودرزی می رود. در این بین پایه و ستون خانواده گودرزی در این انتقام همراهی اش می کند. چرا؟ چرا باید کسی بخواهد در انتقام گرفتن از خانواده خود به حنا کمک کند؟
نگاهم را به سقف سفید دوختم. لحظه ای با آرامش چشم بسته و نفسم را رها کردم. خوشبختانه همه چیز به نظر خواب بود و ترس بی معنا. دست برده و یقه پیراهنم را چنگ زدم. دکمه بالایش را که باز می کردم، غلتی زدم. با دیدن میز بزرگ، یادم آمد دیشب فرصتی برای خانه رفتن نیافتم. روی کاناپه تکانی خوردم و پاهایم را آویزان کردم. گوشه چشمم را که می فشردم، نگاهی به چراغ چشمک زن گوشی ام انداختم. برای اطلاع از ساعت، روی اسکرین
آن دو ضربه انگشت زده و با خیالی آسوده بلند شدم. خودم را که از اتاق بیرون می کشیدم، منشی جدیدم از پشت میز سفید و قهوه ای بلند شد تلاش می کرد نقش منشی را به خوبی ایفا کند تا این شغل عالی ادامه دار باشد. اما بی اطلاع بود از اینکه مشکل منشی من بودن ایفای نقش عالی منشی نیست. کنار آمدن با آنیست که به زودی پیدا می شد. _سلام آقای مهندس. خمیازه ام را پشت دست پنهان کرده و با لبخند کمرنگی گفتم: _یه قهوه میخوام.
_الان ترتیبش و میدم. با امیدواری از کنارش گذشته و وارد سرویس شدم. کمتر از یک ساعت، دختر جوان با سینی صبحانه و قهوه از راه رسید. از پشت میز مدیریت بلند شدم و فکر کردم کاش شیلا به این زودی ها پیدایش نشود. کتم را که تن می زدم، گفتم: ممنون، میز و رزرو کردی؟ _همه چیز آماده است. شما و مهندس کیانی و مهندس اختر و همینطور دو نفر از طرف اونا. _خیلی خوبه. ساعت دقیق و به مهندس اختر اطلاع بده و….